گفتنى است كه این قاعده سیر نزولى آفرینش را ثابت مى
كند و سیر صعودى را مى باید با قاعده (امكان اخس) ثابت كرد امّا سهروردى
چون به برهنگى و برى بودن قوّه خیال انسان از ماده باور ندارد; از این روى
از ثابت كردن عالم مثال مقیّد (در سیر صعودى) ناتوان است.2. تجرّد صور
خیالى خود دلیل بر وجود عالم مثال است.
شهرزورى در شرح این جمله سهروردى: (… و الحق فى صور المرایا و الصور
الخیالیة انها لیست منطبعة بل صیاصى معلّقة لیس لها محل و قد یكون لها
مظاهر….)8به این دلیل اشاره كرده است.سهروردى در ابصار نگرش ویژه خود را
دارد و جسم بودن شعاع و دیگر اقوال را باطل مى شمرد; از این روى مى گوید: (همان
گونه كه انطباع صور مرئیه در چشم ممتنع بود قول به انطباع صور مرئیه در
دماغ (بخشى از مغز) نیز درست نیست بدین گونه حق این است كه صور مرایا و صور
خیالیّه در آینه خیال منطبع نیستند بلكه عبارت از كالبدها و ابدان معلّقه
اى هستند در عالم مثال كه آنها را محلّى جسمانى نیست و گاهى این ابدان
معلّقه را مظاهرى است….)9بیان شهرزورى این گونه است: (صور خیالى نه (وجود
ذهنى) دارند چرا كه انطباع كبیر در جاى كوچك ممتنع است و نه هم (وجود عینى)
دارند و گرنه هر كه داراى حواسّ سالم بود مى بایست آنها را ببیند و از طرف
دیگر (عدم محض) هم نیستند و گرنه حتى تصوّر هم نمى شدند و از دیگر سو قابل
شناسایى و جدایى از یكدیگر نیز نبودند و بر آنها حكمهاى گوناگون بار نمى شد
از این رو داراى هستى هستند; امّا نه در ذهن و نه در خارج و نه در عقل
ضرورتاً در جهانى دیگر هستى دارند كه همان عالم مثالى و خیالى كه در جایگاه
بینابینى این جهان و جهان عقل است مى باشد.)10
گرچه گروهى از دانشمندان كه در عرفان و فلسفه كتاب نوشته اند دلیلهایى بر
وجود عالم مثال یاد كرده اند امّا چون با بحث ما چندان پیوندى ندارد از
آنها در مى گذریم و به سراغ ملاّصدرا مى رویم.
بر بنیاد فلسفه سهروردى كه وى قوّه خیال و همه دیگر قواى باطنى نفس را جز
قوّه عاقله مادى مى داند.11 اشكالهایى بر اثبات عالم مثال بدان روش وارد
است. امّا با آمدن ملاّصدرا و بنیاد نهادن فلسفه اى بر بنیان اصالت وجود
تشكیك ذاتى وجود حركت جوهرى و تجرّد قواى باطنى نفس انسان از جمله قوّه
خیال به همه اشكالها پاسخ متقن داد. حكما از باب همانندى بین عالم صغیر (انسان)
و عالم كبیر(جهان) براى جهان جسم نفس و عقلى در نظر گرفته اند و جهان را
همانند جنبنده اى مى دانند كه جسمش را جسم كل گرفته اند و مجموع نفوس را
نفس آن و مجموع عقول را عقل آن و مجموع نفوس را نفس كل نامیده اند ومجموع
عقول را عقل كل و شاید جسم را جرم اعلى و نفس را نفس اعلى و عقل را عقل
اعلى نام نهاده اند.12
از جانب دیگر هر آنچه در این جهان هست براى آن نفسى در جهان دیگر و عقلى در
جهان سوّم در نظر گرفته اند و جایگاه (نفس) بین عالم عقل و عالم طبیعت جسم
است; چرا كه بین جهان ثابت محض و جهان دگرگون شونده جسم هیچ سازوارى و
همانندى نیست مگر این كه جهانى متوسط كه داراى دو جهت است بین آنها در نظر
گرفته شود; چرا كه در آفرینش (طفره) نیست. از این روى ذات نفس مجرّد است و
فعل آن مادى پس ذاتش عقل است و فعلش طبیعت. هر چیزى را ملكوتى است و هر چیز
آشكار پنهانى دارد و هیچ چیز در این جهان نیست مگر آن كه او را نفسى و عقلى
و اسمى الهى است.13
انسان نیز كه داراى سه جنبه وجودى: (جسمانى برزخى نفسانى و عقلانى)
است با هر یك از اینها جهانى از جهانهاى سه گانه را در مى یابد.14
ثابت كردن تجرّد قوّه خیال در درك (عالم مثال) از اهمیّت ویژه اى برخوردار
است.
شیخ الرئیس ابوعلى سینا گرچه در المباحثات دلیلى بر تجرّد نفوس حیوانى
آورده است كه همان را ملاّصدرا چهارمین دلیل خود بر اثبات این كه (نفس تمام
قوى) است ذكر مى كند; امّا اثبات تجرّد نفوس حیوانى بنابر اصول فلسفه مشاء
قابل پذیرش نیست; چرا كه با بسیارى از اصول آن فلسفه سازگارى ندارد همانند:
الف. ادراك شىء مغایر ناچار از انطباع صورت آن در مدرك است كه اگر نفس
مدرِك صور مقدارى باشد موجب آن مى گردد كه نفس محلّ مقدار باشد.