با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

یدالله رویایی


 

اشعاری منتخب از مجموعه شعر دلتنگی ها

بخش اول



1

از دوردست عمر
تا سرزمین میلادم
 صدها هزار فرسخ بود
 با اسب های خسته كه راه دراز را
 توفان ضربه های سم آرند از ارمغان
با بوی خیس یال
و طبل های بی قرار نفس ها
 پرواز تازیانه ی خود را فراز راه
 افرشاتم
 انبوه لال فاصله ها را
 این خیل خیره گی ها را زیر پای خویش
 انباشتم
دیدم كه شوق آمدن من
 یكباره ازدحام عظیم سكوت شد
 دیدم تولدم به دیارش غریب بود
 و سایه ای كه سوخته ز آواره گی ، هنوز
 در آفتاب ها
دنبال لانه ی تن من
 می گردد
 تنهایی زمین من ، آنجا
 با صد شكاف بیهوده ، رویای سیل را
 خندیده است
 پیشانی شكسته ی بارو ها
 راز جهان برهنگی را به چشم دهر
 اوج مناره ها
كز هول تند صاعقه سرباختند
 در بی زبانی اش همه سرشار سنگ
خامش مانده ،‌ وسعت شن های دور را
 اندیشه می كند
 شاید گریز سایه ی بالی ؟
شاید طنین بانگ اذانی
 آن برج های كهنه ، كه ماندند
 بی بغبغوی گرم كبوترها
 پرهای سرد و ریخته را دیریست
 با بادهای تنها ، بیدار می كنند
و ریگزار ها كه نشانی ز رود و دشت
گویی درخت ها و صداها را
تكرار می كنند
 انصاف ماهتاب
 در خواب جانورها
 و خار بوته ها
 شب های شب تقدس می ریزد
 و از بلند ریخته بر خاك
 از یادگار قلعه ی مفقود
 سودای اوج و همهمه می خیزد
 و بام ها به ریزش هر باران
غربال می شوند
 با خاك هایشان كه زمان گرسنه را
 در آفتاب هاش به زنجیر دیده اند
 اندام های نور ، به سودای سایه ها
 پامال می شوند
با فوجشان كه ظلمت تسلیم را
 بیگاه در خشونت تقدیر دیده اند
 ای یادگار های ویران
 تركیبی از غلاف تهی از مار
 آن مار ،‌ آن خزنده ی معصوم
 من بود كز میان شما بگریخت
 و جلد گوهرین سر ویرانه ها نهاد
 تا روزگار این بسیار
 بگذشت
 من از هراس عریانی
 بر خویش جامه كردم نامم را
اینك كدام نام ، مرا خوانده ست ؟
 ای یادها ، فراوانی ها
اینك كدام نیش ؟
 آه ... ای من !‌ ای برادر پنهانم
 زخم گران مرابنواز
من باز گشت ، بی تو نتوانم
در پیش چشم خسته ی من ، باز شد
 بار دگر ادامه ی مأنوس جاده ها
 توفان ضربه های سم و بوی خیس یال
 ابعاد خیره ،‌فاصله های عبوس و لال
من با تولدم
 در دور دست عمر
تبعید می شدم
همراه بی گناهی هایم
 در آن سوی زمانه كه دور از من
 با سرنوشت های موعود جلوه داشت
 جاوید می شدم

2

زخم ظریف عقربه در من بود
 وقتی كه دایره كامل شد
 معماری بیابان
 همراه با روایت عقربه تكرار شد
من با خیال و عقربه مخلوط بودم
 و عقربه
 بر روی یك بیابان
 بیابان دیگری می ساخت
 

3

وقتی كه باد می آمد
 آواز شن
 درهای بسته را دربانی می كرد
 در پشت بسته ی درها ،‌شن
 پهلو گرفت
و ما
 از نان و روزنامه سخن كردیم
 تنهایی قدیمی دنیا
 در حركت ریه هامان
 در سینه ها تنفس می شد
زندانیان شن
وقتی كه باد می آمد
از نان و روزنامه سخن كردند
 چه تابناك بود طعام ما

4

دیار من همه ی طول راه بود
 و طول بودم من
 و راه بودم
 و طول راه ، كه قربانی دیارم بود
و یاد آشنایی او
 باد را
 نگاه كن
 اینك
عبوذ می دهد از روز میز من
 و سرگذشت صحرا كه آفتاب و نمك را
 حضور می دهد
 نمی توانم ، آه
 كویر را در پاكت كنم
 و باز گردانم
 برای آن همه طول

5

زیرا در آسمان
 شیرازه ی سفرنامه ام را
 از آفتاب دوختم
 در كوچه های بی بازو
درگاه های بی زن
با آفتاب سوختم
 تصویر این شكستگی اما سنگین است
تصویر این شكستگی ، ای مهربان
 ای مهربان ترین
 تعادل روانی آیینه را به هم خواهد ریخت
 مرا به باغ كودكی ام مهمان كن
 زیرا من از بلندی های مناجات
افتاده ام
 وقتی كه صبح ، فاصله ی دست و پلك بود
 صحرا پر از سپیده دم می شد
 با حرف های مشروط
با مكث های لحظه به لحظه
 با دست های من
 كه شكل های مشكوك را
 پرچین و توطئه را
 از روی صبح بر میچید
اینك تمام آبی های آسمان
 در دستمال مرطوبم جاری ست
 وز جاده های بدبخت
 گنجشك ها غروب را به خانه ام آورده اند
 گنجشك های بیكار
 گنجشك های روز تعطیلی

6

شب ، در گریز اسب سیاه
 یك صف درخت باقی می ماند
در چهار كهكشان نعل
 یك صف درخت
 بی شیهه می گذشت
رگ بریده ، دهان باز كرده و ریخت
 افق دراز
 دراز
 دراز لخته لخته ،‌ دراز مذاب
زنی در اصطكاك تاریكی
 به شكل تازه ای از شب رسید
 ستاره ای رسیده ، در ته خود چكه كرد
 صدایی ، از سرعت پرسید
كجا ؟
 كجا ؟
 اما جواب ،
 گذشتن بود
 و در گریز اسب سیاه
سرعت پیاده می رفت
سرعت ، ‌صف درخت بود
كه می ماند

7

در چتر های بسته ، باران است
 خشكی بخارهای معلق را
 به خود نمی پذیرد
 و در مؤسسات تحقیق
اشباح
 حیرت باران سنج ها را
 اندازه می گیرند
 در چترهای بسته اینك
 كدام بام
 غربال می شود ؟
اینك كدام میدان
 تاریخ را میان قفس برده ست ؟
 نامردهای باستانی
 در زره باران
 با عطسه های شمشیر
 بر اسب های سرفه
 از خون سایه ها میدان را
 در خلاء سرخ
رنگین كنند ؟
در چتر بسته دلتنگی ست
 باران بی علامت
 بی پیغام
 هوش بلند ساختمان ها را
 به بوی خاك تازه ، سوقات می كند
 و كاخ ها و كنگره ها
 ناگاه
 در عطر كاه گل
 همه
 غش می كنند
در چتر بسته پوست معماری
 با خشم خارپشت
 منطق ارقام را
 آشفته كرده است
 در چتر بسته ، شبدرهای وحشی
 از جلگه های دور به راه اوفتاده اند
و خوشه های دیم
 از كوه های اطراف
 شهر بزرگ را
با ارتباط های گیاهی
 محاصره كرده اند
 ای ارتباط های گیاهی
برزیگران شبدر
 بازیگران در شب
 نوك ارتفاع ها به زمین می آیند
 تا راه رفتن باران را
 بر تپه ها
تماشا
 كنند
 این تپه های پیموده
 از میله های ممتد
 كه قحط را به حافظه ی نخ نمای آب
 می بافند
در چتر بسته دروازه های بابل
 از ازدحام عاج لگدمال می شود
وقتی كه دختران جو
 خط های گرم و طولانی می گریند
 انبوه سكوت پسران زمین
 كز پنجره عبارت های زمزمه گر را می بینند
 یاد قیام و خاطره ی فریاد را
 بی تاب می شوند
 فرزندان ملت
دسته های مهاجر كندوها
 در اهتزاز پرچم هاتان
 ما جمله كودكیمان را
 جا گذاشتیم
فراریان افشان
از جبه های دور
 بر كشتگاه نزدیك
 ای گام های بی مهمیز
 ای گام های بركت
 كه در میان مزرعه تاریخ جنگ را
 بی اعتبار كرده اید
 شهر از صدای شستن می آید
 ما از صدای شسته شدن
 با برگ شسته
 صخره شسته
 دلهای شسته
 عینك های شسته ست
تردید شسته
 احتیاط شسته
 دفترچه های شسته
 سفرنامه های شسته
 تصویب نامه های شسته
 وزیران شسته
 آه
 ای اشتیاق شستن
 كوسیل ؟
باران شستشو افسوس
 در چترهای
 بسته جاری ست
 خمیازه های سیل ، در ترك خاك رس
 تا انتهای خشك وریدش
یاد عزیز ابر را
 خون می دواند
 و رویش طناب از غضب مار
 و برق شیشه در گذر سوسمار

8

 با كاروان من
 تحرك متروك
 صحرا مجال صحبت بود
 و كاروان كه فرصت اندیشه را
 از صحنه ی نمكزار
 بر می گرفت
پیمانه های سرخ عطش را
 با خواب باستانی كاریز
 پر می كرد
 ما از میان استراحت شرقی می رفتیم
 پستان های بی شیر مادران
 با دكمه هایی از شیر
 شب را به جاده های شیری می دادند
 و چشم های خسته ی مردان
 بر كهكشان
 شروع شن ها
 جاری بود
 بر گرد ای تحرك متروك
 اینجا نه ابر ،‌ نه گذر باد
دیریست تا معاش نبات را
 پیغامی از سواحل تبخیر نیست
 و سرنوشت آب
در سفره های زیر زمینی
 تقطیر آسمان را از یاد برده است

9

تا از سپیده گفتگوی مشروط
 برخیزد
 من
 تصویر هجرت از پل
 بر می گیرم
 تصویر هجرت از پل
 از پله ی مناجاتم
تا سفره های شن
 تا سفره های زخم
 سفر می كند
 بر سفره های شن كلماتی آبی مهمانند
 مهمان هجرت
ای نفس رفته ی من ای پل متصاعد
 كه جثه ی زمین را
 در آن هزار فرسخ نیلی
می غلتانی
چون است اینكه عشق
 جز در هراس مرگ
 ما را دگر به خویش نمی خواند
 از ما جز استغاثه نمی ماند
از ما درو گران چراگاه های هوایی
 اینجا ، میان گفتگوی مشروط
 اینجا ، در انتحار اشباح
جز سطل های خالی در چاه های خالی
 كی از مزارع نمك
 ما را عبور داده ست ؟

 

 

بخش دوم اشعاری از مجموعه دلتنگی ها را از اینجا بخوانید

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ