با کلیک بر روی این قسمت، به خانه سارا شعر بروید about me

به سایت سارا شعر خوش آمدید

ترجمه مقالات ادبی

.
 
 

چندگانگى قرائت رمان: سازمان اجتماعى تفسیر

 مارجرى ال. دى والت

 ترجمه حسن چاوشیان

نظریه‏پردازان تفسیر باید نه تنها مساله درستى تفسیر، بلكه اختلاف قرائتها را نیز، كه از ماهیت اجتماعى جایگاه هر قرائت ناشى مى‏شود، تبیین كنند. در این مقاله، خاستگاه قرائتهاى گوناگون یك رمان دنیاى فقید بورژوایى، اثر نادین گوردیمر، بررسى مى‏شود. تحلیل مطالب به‏چاپ رسیده (مثل "بررسى كتاب‏"ها یا تحلیلهاى نقادانه) و مقایسه این گزارشهاى حرفه‏اى با قرائت "عادى و غیرحرفه‏اى‏" خود نگارنده مقاله روشن مى‏كند كه جنسیت و پس‏زمینه تاریخى خوانندگان و نیز مقاصد آنها از قرائت، چگونه بر بناساختن محتواى رمان به‏دست آنها اثر مى‏گذارد. این تحلیل، معنا و منش جمعى "قرائتهاى چندگانه رمان‏" را نشان مى‏دهد، به‏خصوص قرائتهایى كه اعضاى فرهنگهاى دیگر ("بیرونى‏ها") كرده‏اند.
بسیارى از جامعه‏شناسان ادبیات و منتقدان ادبى، با علم به اینكه آثار فرهنگى در بستر اجتماعى تولید مى‏شوند، مدعى‏اند كه رمانها را مى‏توان داده‏هاى جامعه‏شناختى محسوب كرد و به‏منزله شاخصى براى روابط و نگرشهاى اجتماعى غالب به‏كار برد. قراردادهاى مرسوم در رئالیسم ادبى (1975 ، (Watt و همین‏طور اهداف صریحا جامعه‏شناختى دست‏كم برخى از رمان‏نویسان، دلایلى به‏دست مى‏دهند تا رمانها را تصاویرى از اوضاع و شرایط اجتماعى بینگاریم. اما این دیدگاه همواره در تعارض با این موضع ، . (representational) مطالعات اخیر درباره نظریه ادبى باعث تردیدهاى بسیار درباره هرگونه كاربرد ساده رویكرد "بازنماگرى‏" شده است، زیرا اكثر نظریه‏پردازان كنونى امكان هرگونه تصویرسازى مستقیم از واقعیت تجربى "بیرونى‏" را مورد شك و تردید قرار داده‏اند. به گفته این نویسندگان، همه بازنمودها جزئى و گزینشى و برساخته هستند. آنها به طرق گوناگون تاكید مى‏كنند كه متون از قراردادها و سنتهاى نگارش و از پویشهاى روانى میل و سركوب میل و از غلبه فرهنگى نخبگان حاكم و حتى از خصوصیات زبان كه باعث واژگونى معانى آشكار متن مى‏شود شكل مى‏پذیرند.(3) در پرتو این اندیشه جدید، خواندن رمان به انگیزه كسب اطلاع از جامعه، ساده‏لوحى مایوس‏كننده‏اى به‏نظر مى‏رسد.
با این حال همه مى‏دانیم كه آدمیان در طول حیاتشان، اغلب، مواضع معرفت‏شناسانه‏اى اتخاذ مى‏كنند كه نظریه آنها را ساده‏لوحانه مى‏داند.(4) هرچند جامعه‏شناسان باید نگران اشتباه‏گرفتن رمان با اطلاعات باشند، اما خوانندگان چنین محدودیتى ندارند. حداقل، خوانندگان برخى از رمانها ظاهرا از روایتهاى داستانى براى درك جهان استفاده مى‏كنند، یا، حداقل اینكه - اگر بخواهیم ادعاى خود را به نمودهاى ملموستر محدود كنیم - آنها به خود حق مى‏دهند كه تصاویر داستانى را به‏منزله اساس داعیه‏هایشان درباره جامعه به كار برند. بحث من در این مقاله مثالى از همین واقعیت است: من قرائتهایى را بررسى خواهم كرد كه در آنها یك رمان مبناى بحث درباره سیاست و روابط اجتماعى است.(5)این نوع فعالیت تفسیرى، صرف‏نظر از ارزش نظرى رمان در مقام بازنماگرى، كانون توجه مهمى براى جامعه‏شناسى ادبیات است، به‏خصوص براى حوزه‏اى از جامعه‏شناسى ادبیات كه مى‏كوشد پیوند خود را با علاقه دیرین جامعه‏شناختى به فهم معنا حفظ كند.
جامعه‏شناسان مكتب كنش متقابل تنوع شیوه‏هایى را بررسى مى‏كنند كه انسانها از برخوردهاى متقابلشان با یكدیگر به درك معانى مى‏رسند و به‏طور جمعى مسائل را حل مى‏كنند. از این دیدگاه، متون را مى‏توان عینیاتى دانست كه مردم در كنشهاى متقابل خود از آنها استفاده و بدانها ارجاع مى‏كنند، همچون "ادوات صحنه‏"، (props) در نمایش زندگى انسان. اما متون عینیاتى واجد منش مختص به خود مى‏باشند، زیرا حامل معانى مركب هستند.(6) مسلما مى‏توان آثار فرهنگى را به‏منزله "ادوات صحنه‏" و بدون توجه به معناى آنها تحلیل كرد، همان‏طور كه كارهاى مهم بسیارى در شاخه نهادى جامعه‏شناسى فرهنگ مبتنى بر همین رویكرد بوده است.(7)با این حال، مى‏خواهم بگویم كه مى‏توان به رویكرد جامعه‏شناختى دیگرى نیز میدان داد كه جنبه داستانى متن را نادیده نمى‏گیرد و مى‏تواند توضیح دهد كه داستانهاى مندرج در متون به چه شیوه‏هایى براى افراد معنادار مى‏شوند و به كنش متقابل آنها با دیگران راه مى‏یابند.
این مقاله بخشى از مجموعه مطالعات در دست اجراست كه كانون توجه آنها فرآیندهاى "سخن گفتن درباره جامعه‏" (بكر 1986) است. مطالعات مذكور این دریافت‏بكر، (Becker) را بسط مى‏دهند كه تولید هنرى را فعالیتى جمعى مى‏داند و معتقد است كه اگر شیوه‏هاى بازنماگرى را محصول فعالیت دسته‏جمعى بدانیم، آنها را بهتر مى‏فهمیم. ژانرهاى گوناگون، مثل فیلمهاى مستند، جدولهاى آمارى، اسناد كارخانه‏ها، رمانها و حكایتهایى كه مردم درباره زندگى هر روزه خود نقل مى‏كنند، وجه اشتراكشان این است كه همگى در عرصه‏هاى اجتماعى، تولید و مصرف مى‏شوند. در این عرصه‏ها، فرد فرد سازندگان و مصرف‏كنندگان قراردادهاى هدایت‏كننده تولید و تفسیر هرگونه متنى را مى‏آموزند. مسائل كلى - مثلا اینكه "كفایت‏" یا "بى‏كفایتى‏" یك بازنماگرى در چیست - باید با توجه به هر یك از اشكال بازنماگرى حل شوند كه البته این مسائل در عرصه‏هاى اجتماعى گوناگون به‏صورت متفاوتى بروز مى‏كنند. راه‏حلهایى كه براى این مسائل در پیش گرفته مى‏شود، توافقهاى همگانى‏اند، توافقهایى كه براى مقاصد موجود در زمان و مكان خاصى "به‏قدر كافى مناسب‏" هستند. بنابراین، مجادله و توافق بر سر راه‏حل مسائل بازنمایى و تفسیر، باعث تحول قراردادهاى مذكور مى‏شود. انواع گوناگون متنها وارد مباحثات وسیعتر یا "گفتگو"هاى مستمرى مى‏شوند كه به واسطه متن صورت مى‏گیرند و گفتگوكنندگان فاصله زمانى و مكانى با هم دارند (1972 ، . (Foucault این گفتگوها سنتهاى متنى را برمى‏سازند كه در بستر آن، هم سازندگان و هم مصرف‏كنندگان بازنماییها شركت مى‏كنند. یكى از خصایص مهم این رویكرد، توجه و تاكید به این فعالیت و نیز به متن است - توجه به فعالیتهاى دسته‏جمعى مستتر در تولید بازنماییها و فعالیتهاى ناشى از مصرف بازنماییها: مثلا اینكه خوانندگان پس از قرائت چگونه وارد كنش متقابل با دیگران مى‏شوند.
فعالیت تفسیرى، یكى از كانونهاى توجه در نظریه ادبى اخیر شده است، زیرا برخى از منتقدان، خوانندگان را نیز وارد مطالعات خود درباره متون كرده‏اند و بر ماهیت فعال قرائت تاكید نموده‏اند (1980 ، (Tompkins این توجه تازه به خوانندگان، ریشه گرفته از - و همچنین تقویت‏كننده - نقد هرمنوتیكى این ایده است كه معناى ثابت‏یا درست‏یك متن منتظر كشف‏شدن باقى مى‏ماند، یا اینكه تفسیر مى‏تواند مستقل از تاریخ و وضع مكانى باشد (1977 ، (Wolff همچنین به‏نظر مى‏رسد كه این توجه نوپا به خوانندگان، ناشى از تنوع یافتن اخیر نخبگان فرهنگى باشد، یعنى رشد گروههایى كه به‏طور سنتى بیرون از فرهنگ غالب هستند - زنان، اقلیتهاى فرهنگى و كسانى كه در حاشیه‏هاى جغرافیایى قرار دارند - اما اینك حضورى فعالتر و رؤیت‏پذیرتر در تولید آثار فرهنگى، در تركیب مخاطبان و در كارهاى علمى درباره هنر و ادبیات مى‏یابند. اینان، كه به‏تازگى وارد صحنه مباحثه فرهنگى شده‏اند، قرائتهاى جدیدى از آثار فرهنگى عرضه مى‏كنند، و این قرائتها مبین آن هستند كه كسانى كه پیش از این حرف اول را مى‏زده‏اند، فقط تفسیرهاى ناقص و جزئى ارائه داده‏اند. نظریه‏پردازان تفسیر با مشاهده این گونه‏گونى روزافزون، شروع به جستجوى راههایى كرده‏اند تا بتوانند هم درباره صحت تفسیرها - كه ناشى از شناختن قراردادهاى فرهنگى است - و هم درباره ناهمسویى تفسیرها - كه برخاسته از منش مكانى هر تفسیر است - نظریه‏پردازى كنند.
گرسولد (1987 ، (Griswold براى درك اینكه چگونه آثار فرهنگى در زمینه‏هاى اجتماعى مختلف مصالحى براى "بناساختن معنا" مى‏شوند، مدل جامعه‏شناسانه‏اى پیشنهاد كرده است. خانم گرسولد با بهره‏گیرى از مفهوم "اجتماعات تفسیرى‏" (1980 ، ( Fish و با بررسى ارزیابیهاى ناهمسویى كه بخشهاى "معرفى كتاب‏" نشریه‏هاى هند غربى و بریتانیا و آمریكا از رمان‏نویس اهل هند غربى جرج لامینگ، (George Lamming) به عمل آورده‏اند، نشان مى‏دهد كه رمانها در جوامع مختلف به طرق مختلف قرائت مى‏شوند. من نیز كار خود را از مشاهده همین واقعیت آغاز مى‏كنم، گرچه كانون توجه من قسمى از ناهمسویى قرائتهاست كه مى‏تواند ناشى از ابعاد دیگر تفاوت بین خوانندگان، هم در درون و هم در حاشیه جوامع باشد. گرسولد تفاوتهاى موردنظر خود را ناشى از گوناگونى پیش‏فرضها و علائق مشترك جوامع گوناگون مى‏داند و در ادامه این بحث را پیش مى‏كشد كه آثارى داراى "قدرت فرهنگى‏" هستند كه ظرفیت قرائتهاى مختلف را داشته باشند. من از چنین پرسشهاى ارزشگذارانه‏اى درباره متون پرهیز مى‏كنم و توجه خود را بر زمینه‏ها و بسترهاى قرائت معطوف مى‏كنم تا فرآیندهاى تفسیر را كه تعبیرهاى ناهمسو از معانى آثار فرهنگى ایجاد مى‏كنند، با دقت و تفصیل بیشتر بررسى كنم.
من درباره قرائتهاى چندگانه فقط یك رمان، دنیاى فقید بورژوایى، اثر نادین گوردیمر (1982 ،[1966] (The Late Bourgeois World, by Nadine Gordimer بحث‏خواهم كرد. هدف من این نیست كه به شیوه یك منتقد، رمان را تجزیه و تحلیل كنم و نیز نمى‏خواهم درباره محتواى جامعه‏شناختى آن بحث كنم، بلكه مى‏خواهم تعبیرهایى را كه اقسام مختلف خوانندگان از این رمان مى‏كنند بررسى كنم، تا بدین‏طریق بنیادها و محدودیتهاى تفسیرهاى متفاوت را تحلیل كنم. من، بدون توجه به نظریه‏پردازان بازنمایى، رمان را بازنمود صاف و ساده برخى از واقعیتهاى اجتماعى نمى‏دانم; اما با این حال، توجه من به‏طور خاص، معطوف به بحثهایى است كه در آنها خوانندگان درباره رمان در حكم یك بازنمود سخن مى‏گویند و همچنین معطوف به استفاده‏هاى آنان از متن، به هنگام گفتگو درباره محیط اجتماعى تصویرشده در رمان است. در طول بررسى قرائتهاى مختلف نشان خواهم داد كه چگونه تفسیر فعالیتى جمعى است: چنین نیست كه تفسیرهاى گوناگون به‏سادگى وابسته به دریافتهاى فردى باشند، بلكه هر یك از این تفسیرها، هنگامى پدید مى‏آیند كه گروههایى با علائق معین در مباحثه درباره متن، حق صحبت كسب مى‏كنند و به‏طور جمعى چارچوبهاى تفسیرى نوینى را آموخته و بسط مى‏دهند. كانون توجه من به‏خصوص تحلیل تفاوتهاى ناشى از "قرائت وابسته به جنس‏"، (gendered reading) است تا پدیده "قرائت در مقام زن‏" را آشكار سازم و نشان دهم كه چگونه این امر مى‏تواند بر تفسیر و ارزیابى دست‏كم برخى از آثار فرهنگى تاثیر گذارد.
 

روش تحلیل

رویكرد من این است كه تفسیر را، به منزله فعالیتى آموخته‏شده(8) و به‏لحاظ اجتماعى سازمان‏یافته، بررسى كنم. براى درك معناى هر متن، خوانندگان باید قراردادهاى مربوط به انواع مختلف متنها را بشناسند (1980 ، (Culler و از میان آنها، قراردادهاى مناسب با هر مورد معین را به‏كار گیرند (1983 ، (Smith مهارتهاى لازم براى درك معناى متن، فقط تركیب‏كردن واژه‏ها و جمله‏ها نیست، بلكه باید قواعد فهم انواع مختلف متنها، از صورتحساب و قبض پاركینگ تا شعر و داستان كوتاه، را شناسایى كرد و به‏كار بست. اكثر اعضاى جوامع، مهارتهاى قرائت رمان را به‏شیوه‏هاى گوناگون مى‏آموزند; آنها به هنگام كودكى "قرائت قصه‏" را و در كلاسهاى ادبیات دبیرستان، فنون پیچیده‏تر و ظریفترى (مثل یافتن درونمایه‏هاى themes داستان) را مى‏آموزند. خوانندگان ژانرهاى تخصصى‏تر (مثل رومانس، پلیسى، علمى - تخیلى) قراردادهاى مربوط به این ژانرها را یا از تجربه‏هاى مكرر خود مى‏آموزند و یا از اجتماعات خوانندگان كه در آنها اطلاعات درباره كتابها مبادله مى‏شود (1974 ، ( Radway كسانى كه به‏صورت تخصصى ادبیات را دنبال مى‏كنند، روشهاى كاملا تخصصى قرائت را فرامى‏گیرند (1981 ، ( Kolodny ;و آن عده كه رمانهاى جدى مى‏خوانند برخى از این مهارتها را به‏گونه‏اى تصادفیتر - مثلا از بخش "معرفى كتاب‏" نیویورك تایمز - مى‏آموزند.
فرض من این است كه تمام خوانندگان از رمانهایى كه مى‏خوانند، معناهایى برمى‏سازند و درباره این معناها، غالبا با استدلالهاى واضح و روشنى بحث مى‏كنند. بررسى‏كنندگان و منتقدان همین كار را به‏صورتى حرفه‏اى و كاملا رسمى انجام مى‏دهند; آنها درباره رمانها، در نشریه‏ها و روزنامه‏ها و كتابها و غیره، مطالبى به‏چاپ مى‏رسانند; خوانندگان عادى احتمالا كمتر به‏صورت فنى مى‏خوانند، آنها براى سرگرمى و یا اعتلاى ذهنى مى‏خوانند و استنتاجهاى خود را به‏ندرت براى كس دیگرى بازگو مى‏كنند. اما این خوانندگان نیز معناهایى برمى‏سازند كه آنها را از رمانهاى خوانده‏شده استخراج مى‏كنند. آنها گاهى با دیگران درباره كتابهایى كه دوست مى‏دارند یا دوست نمى‏دارند، حرف مى‏زنند و بیان مى‏كنند كه چرا این كتابها ارزش خواندن دارد یا ندارد. داده‏هاى تحلیل من همین انواع رسمى و غیررسمى برساختن معناى رمان است.(9)
من سه نوع قرائت را بررسى خواهم كرد. یكى، قرائتهاى حرفه‏اى، كه براى مطالعه نمونه‏هایى از آن به‏سراغ بخشهاى "معرفى كتاب‏" در نشریات سالهاى 67-1966 یعنى وقتى كه دنیاى فقید بورژوایى براى اولین‏بار چاپ شد، مى‏روم. دوم، مقاله‏هاى تخصصى دانشگاهیان و متخصصان ادبیات كه در طى اواسط تا اواخر دهه 70 نوشته شده‏اند، این منابع منتشرشده - كه در راهنماى بررسى كتاب و كتابشناسى MLA آمده‏اند - در ضمیمه این مقاله فهرست‏شده‏اند و در اینجا به‏هنگام ارجاع، آنها را با اعداد داخل پرانتز مشخص كرده‏ام.(10) و بالاخره، من تعبیر خود را از رمان، به‏عنوان یك قرائت عادى و با توجه به زندگى شخصى و موقعیت اجتماعى‏ام، بررسى مى‏كنم. (البته این تعبیر در زمان قرائت رمان نوشته نشده بود، بلكه بعدها به‏هنگام مطالعه منابع منتشرشده و همگام با انجام این تحلیل، با نگاه به گذشته، نوشته شده است.) با استفاده از رویكرد تحلیل مقایسه‏اى، من به بررسى پرسشهایى از این دست مى‏پردازم: خوانندگان متفاوت در برابر این سؤال كه داستان رمان درباره چیست، چه مى‏گویند؟ آنها چگونه شخصیتهاى رمان را توصیف مى‏كنند؟ آنها به محتواى سیاسى رمان یا به این واقعیت كه راوى آن یك زن است چه وزن و اهمیتى مى‏دهند؟ و چه شكایتهایى از كتاب دارند؟ پاسخ به این پرسشها هم تصویرى از قرائتهاى متفاوت به‏دست مى‏دهد و هم نشانگر فرآیندهاى سازنده این قرائتهاى متفاوت است.
 

یك نمونه از قرائت دنیاى فقید بورژوایى

پیش از آنكه تحلیل خود را عرضه كنم، براى خوانندگانى كه رمان را نمى‏شناسند، چكیده مختصرى از دنیاى فقید بورژوایى را ارائه خواهم كرد. چون این خلاصه‏اى است كه "من" به‏عمل آورده‏ام، با شك و تردید مى‏توان آن را پایه بحث درباره تفسیرهاى گوناگون قرار داد. این معضل آشكار، در واقع، نمونه‏اى است از فرآیند تفسیرى كه در تحلیل من مورد تاكید خواهد بود. هر شرح و تعبیرى محدود به بخشى از كل است و باید به همین عنوان خوانده شود. با وجود این، به‏كارگیرندگان طرحهاى قراردادى برحسب معمول مایل‏اند آنها را براى مقاصد موجود "بسنده‏" بدانند (1986 ، (Becker غرابت گنجاندن خلاصه‏اى از طرح داستان در این مقاله، حاكى از خصوصیت جداگانه تحلیلهاى ادبى و جامعه‏شناختى است. صاحبنظران ادبى، عموما این قرارداد را مى‏پذیرند كه فرض كنند خوانندگان مقاله‏هاى آنها متون موردبحث را نیز خوانده‏اند; وقتى آنها درباره متونى بحث مى‏كنند كه بخشى از اندوخته مشترك ادبى است، طبعا نیازى به‏بازگویى طرح گونه‏ها نمى‏بینند.(11)اما از طرف دیگر، در جامعه‏شناسى رسم بر این است كه یك مقاله علمى دربرگیرنده داده‏هایى باشد كه تحلیل بر آنها استوار گشته است. همین قرارداد باعث تصمیم من بوده كه نه تنها خلاصه‏اى از داستان رمان بیاورم، بلكه قسمتهاى نسبتا بلندى از رمان را نیز در بخشهاى بعدى این مقاله عینا نقل كنم.
در تحلیلى كه از پى خواهد آمد، من تعبیر "بسته به جایگاه‏"، (located) خود را از رمان مذكور به‏منزله تعبیرى در میان تعابیر دیگر ارائه مى‏كنم و براى تعبیر خود نیز همان ابزارهاى تحلیلى را به‏كار مى‏برم كه براى دیگران. براى سنجیدن تاثیر پیش‏فرضهاى من بر تلخیص داستان و نیز بر تحلیل، هر كسى مى‏تواند (و باید) متن كامل رمان و همین‏طور معرفیها و مقاله‏هاى تخصصى موردبحث مرا بخواند. به‏هرحال، باید روشن شود كه من نمى‏توانم بدون مبادرت به نوعى بازنمود انتخابى از رمان - كه بعد تحلیل خواهم كرد - درباره چگونگى شناساندن و توصیف رمان تصمیمى بگیرم.(12) مسائل و مشكلات مربوط به اعتماد كردن به بازنمایى من، به‏خصوص از این جهت آشكار مى‏شود كه داده‏هاى ارائه‏شده در این مقاله "غیرنوعى‏"، (atypical) هستند و با قالبهاى قراردادى جامعه‏شناسى، مثل جدولها و معادله‏ها و نقل‏قولها از یادداشتهاى میدانى، چندان انطباقى ندارند. اما مسلما، حتى این‏گونه داده‏نماییهاى استاندارد نیز، مانند تمامى بازنماییها، جزئى و انتخابى و برساخته شخص تحلیل‏گر هستند.
 

خلاصه داستان رمان

دنیاى فقید بورژوایى ، رمان كوتاهى است از نادین گوردیمر كه در 1966 انتشار یافت. داستان رمان در روز شنبه‏اى اتفاق مى‏افتد (كه از قضا روز راهپیمایى فضایى فضانوردان آمریكایى است) و از زبان یك زن سفیدپوست اهل آفریقاى جنوبى گفته مى‏شود. رمان از آنجا آغاز مى‏شود كه لیز (الیزابت)، یعنى راوى داستان، همراه با معشوق خود، گراهام، سر میز صبحانه نشسته است و تلگرامى دریافت مى‏كند كه خبر از خودكشى شوهر سابق او مى‏دهد. در طول روز، لیز، پسرش "بوبو" را در محل مدرسه تمام روزانه‏اش(× ملاقات مى‏كند تا درباره مرگ پدرش با او حرف بزند; بعد خرید مى‏كند; براى دیدن مادربزرگش به آسایشگاه سالمندان مى‏رود و دم غروب دوباره با معشوقش ملاقات مى‏كند. در همین احوال به شوهر سابق خود، ماكس، مى‏اندیشد; پسر یك سیاستمدار مهم آفریقاى جنوبى كه بعدها انقلابى شد، دستگیر و رهسپار زندان گردید و بالاخره علیه همرزمان خود در نهضت‏شهادت داد. لیز به زندگى كنونى خود هم، كه در محدوده امكانات موجود بدان سروسامان داده، مى‏اندیشد; شغل خوب و شرافتمندانه‏اى دست‏وپا كرده، اما كمترین فرصتى براى اقدامات مؤثر نمى‏بیند. كمى بعد، در شامگاه، او براى مهمانش لوك، سیاهپوست مبارزى كه لیز او را از زندگى سیاسى گذشته خود مى‏شناسد، تدارك شام مى‏بیند. لوك از او درخواست كمك مى‏كند، و پس از رفتن لوك، لیز با این اندیشه به بستر مى‏رود كه آیا باید از شماره حساب بانكى مادربزرگش براى دریافت كمكهاى غیرقانونى خارج از كشور به سازمان لوك، استفاده كند یا نه. به‏نظر مى‏رسد او به این اقدام، به‏منزله تنها راهى كه به روى او باز است، رغبتى دارد.
 

قرائتهاى ناهمسو، (Divergent Readings)

در سال 1966، وقتى دنیاى فقید بورژوایى انتشار یافت، گوردیمر به عنوان رمان‏نویسى جدى شهرتى به‏دست آورده بود; چند كتاب از كارهاى قبلى او با استقبال خوبى روبه‏رو شده بود. به همین دلیل، رمان جدید او در روزنامه‏ها و نشریه‏هاى عمده عمومى مورد بررسى قرار گرفت. معرفى‏كنندگان كتاب كه چنین مقاله‏هاى كوتاهى مى‏نویسند، گروه ناهمگونى هستند كه بنا به‏گفته كوزر، كادوشین و پاول (1982 ، (Coser et al "از نویسندگان مزدبگیر... تا صنعتگران ادبى برجسته را دربر مى‏گیرند." برخى از آنها اعضاى هیات تحریریه نشریه‏اند، حال آنكه دیگران، نویسندگان یا دانشگاهیانى هستند كه از طریق شبكه‏هاى شخصى یا بررسیهاى قبلى خود، براى ناشران شناخته‏شده‏اند. به‏رغم این ناهمگونى، این مقاله‏ها در بررسیهاى خود عناصر نسبتا تثبیت‏شده‏اى را در كنار هم مى‏نهند: نوعى خلاصه توصیفى و نوعى ارزیابى، چه با "چاشنى صفتهاى پرپیرایه‏" یا "داوریهاى جدى انتقادى‏" (1982 ، (Coser et al معرفى‏كنندگان تقریبا به سرعت در برابر كتابها واكنش نشان مى‏دهند و درباره آنها برحسب مسائل روز مى‏اندیشند. گرسولد (1987 ، (Griswold معتقد است كه آنها معرفیهاى خود را بر مبناى دو منبع شكل مى‏دهند: واكنش شخصیشان به متن و انتظاراتشان از واكنشهاى خوانندگان، كه كم‏وبیش بدیهى و معلوم مى‏پندارند.
معرفى‏كنندگان دنیاى فقید بورژوایى خصوصیت‏بازنمودى رمان را نقطه آغاز بررسیهاى خود قرار داده‏اند. این بررسیها، نوعا با بیان اینكه كتاب درباره چه چیزى است آغاز مى‏شود; این تعبیرها كتاب را در مقام تصویرنگار وضع نسبتا واقعى آفریقاى جنوبى توصیف مى‏كنند. بنا به اظهار یكى از این نویسندگان (10) گوردیمر "برشى از جامعه آفریقاى جنوبى را زیر میكروسكوپ رمان‏نویس مى‏گذارد"; دیگرى كتاب را "رمان عصبى كوچكى درباره تنشهاى آفریقاى جنوبى (به‏لحاظ نژادى) از هم گسیخته‏" مى‏خواند (9) ; دیگران كتاب را تصویرى از "زندگى و اندیشه زن لیبرال سفیدپوستى در آفریقاى جنوبى‏"(3); یا "دنیاى حومه شهر سفیدپوست‏نشین در آفریقاى جنوبى‏"(6) ; و "اقلیم وحشت‏" دانسته‏اند.
بیشتر بررسى‏كنندگان، ضمن بحث مفصلتر درباره رمان، به برآورد بازنماگرى آن پرداخته‏اند. یكى، با اشاره به حالات لیز، مى‏گوید "مى‏توان حدس زد كه او باید نوع مجسم صدها زن آفریقاى جنوبى باشد"(15) ; و دیگرى (13) یاسى را كه در رمان دیده به یك رویداد تاریخى واقعى مربوط مى‏كند: تحمیل قانون 90 روزه در آفریقاى جنوبى كه به دولت اجازه مى‏داد مخالفان را براى مدت بیشتر و بى‏هیچ محاكمه‏اى در زندان نگه دارد. فولر در "Negro Digest" مى‏نویسد (4) كه داستان "حكایتى است از سترونى و تباهى روح آفریقاى جنوبیایى." او یكى از تنها دو نویسنده‏اى است كه خصوصیت‏بازنمایى رمان را فراگیرتر از محیط بلافصل آن مى‏داند و مى‏گوید "آفریقاى جنوبى از این نظر همانند آمریكاست كه یك گام بیشتر با تبدیل شدن به جامعه نژادپرست تمام‏عیار و بى‏شرم فاصله ندارد." [ آن دیگرى (10) مى‏گوید گوردیمر با "تبعیضهایى كه همه جوامع مخوف و خشن ایجاد مى‏كنند سروكار دارد. ]
برخى از بررسى‏كنندگان با انتقاد از چگونگى بازنمایى در كار گوردیمر، به او حمله مى‏كنند. یكى با شك در صحت مطالب كتاب، بر اهمیت این جنبه تاكید مى‏كند "در كتابى كه، خواه‏ناخواه تا اندازه‏اى جنبه سندى دارد، صحت مطالب بسیار مهم مى‏شود" و سپس توضیح مى‏دهد كه "هنگامى كه این رمان را به یك تبعیدى آفریقاى جنوبى نشان دادم، كسى كه پسر یكى از رهبران زندانى در آفریقاى جنوبى است، كتاب او را ناخشنود ساخت; او احساس مى‏كرد كه كتاب براساس معلومات واقعى ناچیزى درباره نهضت مقاومت نگاشته شده و درباره حزب كمونیست آفریقاى جنوبى نیز دقیق نیست و ملغمه‏اى است از "صحنه‏هاى اروپایى كه بدانها خصوصیات آفریقاى جنوبى را تحمیل كرده‏اند" و باید بگویم كه دیدگاههاى این شخص بى‏اهمیت نیست‏"(7) . دیگران نسبت‏به اهمیت‏بازنماگرى شخصیتها و محیط داستان بى‏اعتناتر هستند. یكى از بررسى‏كنندگان گله مى‏كند كه لیز هیچ شباهتى به اشخاص واقعى ندارد و اضافه مى‏كند كه "این امر ضرورتا اشكالى ندارد" اما در نهایت تصویرسازى رمان را به اتهام كلیشه‏اى‏بودن نفى مى‏كند (13) .
اشاره‏هاى فوق قطعا نمى‏توانند به‏طور كامل نشانگر تحلیلهاى این منتقدان باشند. با این حال، همین واقعیت كه اظهاراتى از این دست ظاهرا حتى براى شروع بحث درباره یك كتاب ضرورى به‏نظر مى‏رسند، گواه پذیرش فرضى است كه (دانسته یا ندانسته) در پس این اظهارات نهفته است، و آن اینكه داستان، هرچند خیالى باشد، روایتى از وضع دنیاى واقعى است كه مى‏توان به بیان عامترى از آن سخن گفت. این خلاصه‏ها كه به ظاهر ساده و توصیفى مى‏آیند، شاید گاهى بنا به اتفاق نوشته شوند، اما عمدتا بیانگر مفهوم‏سازى شایان‏توجهى درباره متن رمان هستند. با پذیرش این فرض كه رمان روایتى است كه بازنمودى از برخى شرایط محیط واقعى است، منتقدان در این تعبیرهاى مختصر تصمیم مى‏گیرند كه چه محیطى - و چه جنبه‏اى از آن محیط - در رمان به‏تصویر كشیده شده است.
اینك خواننده دیگرى را در نظر بگیرید: یك جامعه‏شناس جوان آمریكایى، كه زن و فمینیست است، و در طى دهه 1970 اجتماع‏پذیرى سیاسى خود را گذرانده است، و از اعضاى شاخه آكادمیك نهضت زنان است. من دنیاى فقید بورژوایى را در سال 1983 خوانده‏ام، یعنى تقریبا 20 سال پس از انتشار چاپ اول آن. قطعا در آن هنگام تشخیص مى‏دادم كه این رمان داستان زندگى و سیاست در آفریقاى جنوبى (یا حداقل پاره‏اى از زندگى و سیاست آنجا) است، و به این كتاب به منزله تصویرى از یك وضع كه مضامین جهانى دارد علاقه‏مند شدم. به‏هرحال، من رمانها را نه به‏صورت حرفه‏اى، بلكه براى مقاصد شخصى مى‏خوانم و علاقه خاص من به دنیاى فقید بورژوایى به این دلیل بود كه حس مى‏كردم در این رمان داستان زنى نقل مى‏شود كه زندگى او از جهاتى شبیه زندگى خود من است.
دنیاى فقید بورژوایى براى من داستان "زن آزادمنشى‏" بود، زنى شبیه كسانى كه در رمان دفتر یادداشت طلایى دوریس لسینگ (1962 ، Lessing )تصویر شده‏اند. لیز، زنى تنها و درونگراست، و وضع خود را مى‏شناسد، یعنى مى‏داند زنى است كه آگاهى از موانع اجتماعى را با آگاهى از اقسام آزادیهایى كه مى‏تواند براى خود بیافریند، تركیب كرده است. او به اختیار خود انتخابهایى مى‏كند، الگویى براى خویش برمى‏سازد كه شاید ناقص و غیرقراردادى باشد، اما دست‏كم از روى آگاهى و اندیشه برگزیده شده است. مانند زنان بسیارى كه تجربه آنها كاملا با الگوهاى سنتى تطبیق نمى‏كند، او اغلب از خود مى‏پرسد كه معناى زندگى‏اش چیست.
من پیوندهاى لیز را با دیگران، روابطى مى‏دیدم كه نوعا به جایگاههاى معمول زنان در جامعه مربوط است. او شوهر پیشین خود و والدین ثروتمند او را به یاد مى‏آورد، با معشوق خود، كه وكیل لیبرال برجسته‏اى است، اوقات خوشى مى‏گذراند و از پسر و مادربزرگش نگهدارى مى‏كند. این روابط به او دیدگاه خاصى نسبت‏به دنیاى فقید بورژوایى مى‏دهند. هرچند كه او در مركز وقایع سیاسى و اجتماعى كشورش حضور ندارد، اما، قدرتمندان حاكم را مى‏شناسد و شناخت او خصیصه مؤنث دارد، زیرا پیوند او با این افراد از رهگذر نقشهاى خانوادگى است.
من به روابط لیز با معشوقش نیز علاقه‏مند بودم. آنها براى با هم بودنشان الگوها و مناسكى خاص خودشان برقرار ساخته‏اند. اما محدودیتهاى ناگفته اما معینى در خواسته‏هاى هر یك از دیگرى وجود دارد و این دو با دقت و وسواس بسیار، زندگى مستقل خود را حفظ مى‏كنند. از همین‏روست كه روابط آنها قراردادى نیست و تعریف روشنى ندارد. هر كنش متقابل كوچكى مى‏تواند دربرساختن این روابط در حكم قطعه كوچكى باشد. من تشخیص مى‏دادم كه آنها در گفتگوهایشان خود را به منزله یك زوج مى‏نگرند تا اصول بنیادى رابطه‏شان را بفهمند و مى‏دیدم كه لیز به‏خوبى واقف است كه حتى ساعت‏به ساعت این رابطه را مشاهده و ارزیابى مى‏كند.
من بسیارى از صحنه‏هاى سیاسى رمان را نمونه‏هاى مكررى از همرایى با نقد فمینیستى از گروههاى چپ مى‏دیدم - این نقد متوجه تقسیم كار سیاسى است كه نقشهاى رهبرى را به مردان و كار پشتیبانى را به زنان منتسب مى‏كند. این نقد در طى اواخر دهه 60 و به منزله بخشى از گسترش نهضت زنان پدیدار شد. مثلا، در هنگام ازدواج لیز، شوهر او ماكس، در محافل سیاسى، فرد برجسته‏اى بود، اما به‏شیوه‏اى بى‏ثبات و بى‏ضابطه عمل مى‏كرد. لیز دو جا كار مى‏كرد تا بتواند هزینه زندگى فرزندشان را تامین كند و در گروهشان نیز جزو كادر پشت پرده بود. به رغم بى‏مسئولیتى ماكس و مشاركت واقعى و مؤثر لیز، هر دو آنها فعالیت ماكس را كار سیاسى بسیار مهم و نقش لیز را فقط پشتیبانى مى‏دانستند.
بالاخره، متوجه این نكته نیز شدم كه صحنه‏هاى سیاسى گوردیمر نشانگر وقوف به عواطف پنهان جنسى در بسیارى از كنشهاى متقابل سیاسى است، كه مضمون دیگرى است در تصویرى كه فمینیسم از چپ مى‏سازد. لیز، در گرماگرم تدارك شام براى دوست مبارز سیاه‏پوستش، متوجه مى‏شود كه آنها مشغول لاس‏زدن با هم شده‏اند و این روشى است‏براى انجام منظورى كه هر یك از آنها در این ملاقات دنبال مى‏كنند. لیز درمى‏یابد كه لوك به امید حصول كمكهاى او از استراتژیهاى جنسى استفاده مى‏كند.
قرائت من از دنیاى فقید بورژوایى جزئى‏تر و محدودتر از تعبیرهایى است كه از سوى معرفى‏كنندگان عام ارائه شده است. من، همانند آنها، دریافتم كه رمان تصویرى از وضع یك لیبرال سفیدپوست اهل آفریقاى جنوبى در اواسط دهه 1960 است. اما، علاوه بر این، و با علاقه‏مندى بیشتر، من رمان را به‏منزله تصویرى از وضع خاص لیبرال سفیدپوست آفریقاى جنوبیایى كه یك زن است، قرائت كردم. در اینجا نمى‏خواهم براى قرائت‏خود امتیازى قائل شوم، بلكه مى‏خواهم نشان دهم كه "من‏" - خواننده‏اى كه جایگاهى كاملا متفاوت از بررسى‏كنندگان قبلى دارد - رمان را به‏شیوه بسیار متفاوتى قرائت كردم. بنابراین مى‏توان پرسید كه قرائت‏شخص من از چه جایگاهى صورت پذیرفته است. من خواننده عادى و غیرحرفه‏اى رمانها هستم، هرچند كه با علاقه‏اى جامعه‏شناختى آنها را قرائت مى‏كنم. از اوایل دهه 1970، رمانهاى معینى - كه برخى از آنها جزو برنامه تحصیلى مطالعات درباره زنان بوده‏اند و بقیه نیز به‏صورت غیررسمى بین جمع دوستان من، دست‏به دست مى‏شدند - بر تحول اندیشه فمینیستى من مؤثر بوده‏اند. من درباره این كتابها با دیگران بحث و گفتگو كرده‏ام، و در برخى موارد نظرات منتقدان فمینیست را درباره آنها خوانده‏ام. این فعالیتها به من آموخته‏اند كه همواره به این نكته توجه كنم كه رمانها، تجربه مؤنث‏بودن را چگونه تصویر مى‏كنند، و كم‏كم به دیدگاههاى (فمینیستى) شخص خودم نسبت‏به متون اعتماد بیشترى یافته‏ام. این شیوه قرائت را من به منزله اتكا به نظر شخصى خود تجربه كرده‏ام، اما اگر آن را پذیرش مجموعه اعمال جدیدى بدانیم دقیقتر است، یعنى آموختن شیوه جدید قرائت - اتكا به "مرجعیت تجربه‏" (1977 ، Diamond and Edward|s )به جاى تفكر قراردادى.
قرائت من بر مبناى همان متنى شكل گرفته كه بررسى‏كنندگان قبلى نیز آن را خوانده‏اند، اما در این‏میان - علاوه بر این عامل مشترك، یعنى متن واحد - تجربه من به عنوان یك زن و همچنین چارچوبى تفسیرى كه اجازه كاربرد این تجربه وابسته به جنس را به من مى‏دهد، نیز به قرائت من شكل داده‏اند. پیشتر در این مقاله، هنگام آغاز بحث درباره قرائت‏خود، توضیح دادم كه "من دنیاى فقید بورژوایى را به عنوان داستان یك "زن آزادمنش‏" شبیه كسانى كه از رمان دفتر یادداشت طلایى دوریس لسینگ مى‏شناختم، قرائت كردم." من این جمله را بى‏هیچ ملاحظه خاصى و فقط با این فكر كه براى آغاز بحثهاى مفصلتر من مقدمه موجز و مفیدى است نوشتم. اما به موازات پیش‏بردن تحلیل دریافتم كه جمله فوق چكیده چه چیزى است: این واقعیت كه من روش قرائتى در اختیار دارم كه به تفسیر من شكل مى‏دهد.
با یك چارچوب تفسیرى جدید، رمان نیز به سیاق جدیدى معنا مى‏شود. بررسى‏كنندگان قبلى، مقاله‏هاى خود را در اواسط دهه 1960 و پیش از آنكه نهضت زنان به نیروى سیاسى بدل شود نوشته‏اند، این مقاله‏ها بازتابى از جنسیت‏گرایى همه‏گیر اما ناخودآگاه آن زمان است. غالبا، مشكلاتى كه آنها در درك معانى زندگى یك زن داشته‏اند بر ارزیابیهاى انتقادى آنان از این رمان تاثیر گذارده است. قدر مسلم آنها توجه دارند كه راوى رمان زن است، اما غالبا این جنبه كتاب را به منزله یك معضل قرائت كرده‏اند. چنین به‏نظر مى‏رسد كه برخى از آنها اساسا دلمشغول داستان زندگى شوهر سابق لیز هستند، یعنى شخصیت مانوسى كه تاریخچه‏اش براى آنها آشناست. یكى از آنها، در خلاصه‏اى كه از طرح داستان ارائه مى‏كند، داستان ماكس را نقل مى‏كند و ساده و صریح اضافه مى‏كند كه لیز و گراهام و بوبو همچنان "به زندگى ادامه مى‏دهند."(14)(11) دیگرى به‏صورتى مبهم چنین مى‏گوید "گذشته ماكس داستان رسواكننده‏اى است. ما به‏شیوه‏اى ظریفتر و اتفاقیتر در زمان حال به لیز مى‏رسیم."(6) درحالى‏كه عبارت "رسواكننده‏" مى‏تواند انتقاد به شیوه داستان‏پردازى درباره ماكس را القا كند، اشاره به‏رسیدن "اتفاقى‏" به لیز، نشان مى‏دهد كه داستان لیز با حفظ فاصله قرائت‏شده است. یكى از بررسى‏كنندگان اصرار مى‏كند كه "زن داستان - صریح و خونسرد و انعطاف‏ناپذیر - شخصیتى است كه دشوار بتوان با او همدل شد."(8) به‏نظر مى‏رسد مفسران دیگر، با اندكى بهت و گیجى از درك معناى رمان، مایوس شده‏اند، اما تعبیرهاى آنها نیز تا حدى مایه‏اى از فقدان همدلى دارد. مثلا یكى نوشته: "این رمان، آن‏طور كه من امیدوار بودم، تاثرى در من برنینگیخت. من این رمان را بسیار خوش‏تراش دیدم و حس كردم گاه‏به‏گاه حساسیت زنانه بسیار آشكارى در آن به غلیان مى‏آید. شاید آفریقاى جنوبى براى ما چنان معجون سیاه و چسبنده‏اى است كه نمى‏توانیم آن را در شیشه عطر كوچكى بریزیم."(1) توین‏بى در مقاله‏اى كه در "New Republic" نوشته، دنیاى فقید بورژوایى را جزو آن دسته رمانهاى مدرن انگلیسى مى‏داند كه قهرمانان آنها مردانى فاقد قهرمانى اما نیك سرشت هستند. او خاطرنشان مى‏كند كه "نكته اصلى موردعلاقه كتاب گوردیمر این است كه به‏ما نسخه مؤنث این شخصیت مذكر آشنا، نشان داده شود." با این حال او درباره هیچ‏یك از نتایج این تفاوت چیزى نمى‏گوید و در پایان نتیجه مى‏گیرد كه لیز "بیش از حد یك كلیشه داستانى است و بنابراین "كسل‏كننده آشنا"یى است."(13)
به‏نظر نمى‏رسد كه این منتقدان، آن‏طور كه من لیز را دوست دارم، از او خوششان بیاید. آنها او را با عناوینى مثل "فاقد قهرمانى‏"(5) ، "از پا افتاده و بى‏روح‏"(9) ، "جذاب و باهوش‏" اما "ماشین‏وار"(4) و "خودمدارى كه تردیدى در آن ندارد"(5) توصیف مى‏كنند. ظاهرا آنها از رابطه او با معشوقش گراهام سردرگم شده‏اند، درحالى‏كه من بدان علاقه‏مند شدم. آنها بیشتر مایل‏اند كه این جنبه از داستان را نادیده بگیرند و تعبیرهاى انگشت‏شمارى هم كه شده نشان مى‏دهد تا چه حد آنها فاقد چارچوبهایى براى تفسیر این رابطه هستند: آنها عباراتى مثل "امور عشقى‏" به‏كار مى‏برند، اما اضافه مى‏كنند كه این رابطه "نصفه‏نیمه‏"(7) یا "بدون دلبستگى‏"(12) است، یا مدعى‏اند كه این رابطه "این دو را در یك "برزخ اخلاقى" وامى‏گذارد."(4)
این بررسى‏كنندگان، دو جنبه از داستان لیز را به‏گونه‏اى خلاصه كرده‏اند كه منعكس‏كننده افكار قالبى رایج درباره زنان است; ظاهرا همین افكار قالبى بر قضاوت آنها درباره او تاثیر گذارده است. جنبه اول این است كه، اندیشیدن لیز به كمك كردن یا نكردن به گروه مبارز بیشتر تفكر عرفانى توصیف‏شده تا عقلانى. یكى از بررسى‏كنندگان مى‏گوید كه او درحالى به بستر مى‏رود كه "غرق تخیل فلسفى‏" است(1) ، و دیگران مى‏گویند او كه براى فعالیت مجدد "به‏طور مقاومت‏ناپذیرى وسوسه‏شده‏"(14) تصمیم "نیمه‏منفعلانه‏اى‏" مى‏گیرد(13) ، یا "بر لبه فعالیت‏سیاسى تلوتلو مى‏خورد"(7) . برخى لحن كلى "روانشناختى‏" اتخاذ كرده‏اند واز این دیدگاه به تبیین ویژگیهایى كه در لیز نمى‏فهمند پرداخته‏اند; یكى به رمز و راز اشاره مى‏كند كه "در خود او چیزى هست كه اقلیم یاس را با آغوش باز مى‏پذیرد."(13)
و بالاخره، نگرش لیز به لوك، مبارز سیاهپوست، از سوى اكثر این بررسى‏كنندگان به منزله نگرش رسواى جنسى تفسیر شده است. چنین تفسیرى پرده بر چیزى مى‏كشد كه من در رابطه لیز و لوك دیدم و آن ظرافت تعبیر گوردیمر از ناگزیرى و ابهام روابطى است كه هم سیاسى و هم شخصى‏اند. آنجا كه به‏نظر من لیز متوجه لحن پنهان جنسى در برخورد خود با لوك و ناظر ایفاى نقشهاى موردنظر از جانب لوك و خودش است، اكثر بررسى‏كنندگان صاف و ساده او را جویاى معاشقه مى‏بینند. یكى مى‏گوید او در حالى به بستر مى‏رود كه "امكان برقرارى روابط عاشقانه با آفریقایى جوان را بررسى مى‏كند"(3) . و دیگرى مى‏نویسد "خیلى زود، احتمالا او با سیاست‏پیشه سیاهپوستش به بستر خواهد رفت‏"(1) .
تابه‏حال، دو شیوه قرائت دنیاى فقید بورژوایى را نشان داده‏ام. یكى از این قرائتها، مؤنث‏بودن راوى را برجسته مى‏كند. تعبیر من از رمان، وضع لیز را به عنوان یك زن، نكته اصلى موردعلاقه رمان مى‏گرداند و در فرآیند تفسیر از تجربه‏هاى مؤنث‏بودن بهره مى‏گیرد. به‏هرحال، به اعتقاد من این نوع قرائت وابسته به یك قالب تفسیرى است كه در طول زمان و از متنى به متن دیگر، بسط مى‏یابد. قرائت داستان در مقام یك زن، روشى نیست كه پیوند قطعى با مؤنث‏بودن داشته باشد; زنان به‏طور "طبیعى‏" یا پایدار بدین شیوه قرائت نمى‏كنند (1986 ، Schweikart )در واقع، وقتى زنها براى تفسیر متون آموزش مى‏بینند (به‏خصوص متون ادبى، كه آن را بیش از ژانرهاى عامیانه آموزش مى‏دهند)، نوعا به آنها مى‏آموزند كه از منظر به‏ظاهر خنثاى جنسى قرائت كنند. این امر، حداقل در گذشته، به معناى آماده‏ساختن پاسخهایى به آثار فرهنگى بود كه برحسب پرسشها و مفروضات مبتنى بر علائق مذكر برساخته مى‏شدند (1981 ، Kolodny )با چنین آموزشى، زنان شاید بتوانند جنبه‏هایى از متون را ببینند كه مردان توجهى بدانها ندارند، اما قادر نخواهند بود تفسیر پخته‏اى كه دربرگیرنده این عناصر باشد بیان كنند. دانشگاهیان فمینیست این پدیده عام را تجربه "دوشقه‏شدن‏" (40. Rowbotham, 1973, p )یا "خط گسل‏" در تجربه زنان (1987 ، (Smith نامیده‏اند، و نظریه‏پردازان ادبى فمینیست زنان را "خوانندگان مقاوم‏" (1978 ، (Fetterley دانسته‏اند كه در برابر متون مذكر "واكنش دوگانه‏" (43. (Schweikart, 1986, p نشان مى‏دهند. واقع این است كه از بررسى‏كنندگان قبل، فقط یكى زن است(3) و قرائت او بیانگر همین آگاهى دوگانه نسبت‏به متن گوردیمر است; او صریحا رمان را داستان زندگى یك زن مى‏نامد - یعنى او دست‏كم توانسته طورى به لیز بنگرد كه بسیارى از بررسى‏كنندگان مذكر نتوانسته‏اند - اما او هم مانند بررسى‏كنندگان مذكر از داستان راضى نیست و گلایه‏هاى او پژواكى از گلایه‏هاى همكاران مذكر اوست.
در دهه بعد، گروه دیگرى از خوانندگان حرفه‏اى - دانشگاهیان و متخصصان ادبى - شروع به نگارش درباره دنیاى فقید بورژوایى كردند. این منتقدان نماینده گروهى از خوانندگان هستند كه موقعیتشان با بررسى‏كنندگان قبلى تفاوت دارد. بیشتر آنها اعضاى رسمى بخشهاى ادبیات در دانشگاهها و كالجها هستند (یا گاهى دانشجویانى هستند كه براى تصدى چنین موقعیتهایى تحصیل مى‏كنند) و علاوه بر تدریس به فعالیت علمى در زمینه ادبیات مشغول‏اند. اگرچه اهل دانشگاه نیز گاهى بررسیهایى به شیوه بررسیهاى قبل مى‏نویسند، اما هنگامى‏كه در مقام دانشگاهى قلم مى‏زنند، ژانر متفاوتى را در پیش مى‏گیرند. انتقادهایى كه به دست اینان نوشته مى‏شود (مقاله‏هایى در نشریه‏ها و تك‏نگاریهایى كه گاهى حجم یك كتاب را دارد) در دو رشته فعالیت متفاوت اما مرتبط با هم اهمیت دارند. نخست، هر مقاله منتشرشده‏اى (دست‏كم بالقوه) بخشى از یك جریان مباحثه ادبى، و معمولا بخشى از یك یا چند قسمت تخصصى این مباحثه است. این تفسیرها، پیكره‏اى مى‏سازند كه خود بدل به مجموعه آثارى مى‏شود كه شرح و تعبیرى است‏بر مجموعه آثار ادبى. هدف نقد، به معناى عام آن، گسترش دادن همین ادبیات تفسیرى است و منتقدان براى روشن كردن معناى مقاله‏هاى خود و توجیه آن، به این ادبیات تفسیرى ارجاع مى‏دهند.(16) مقاله‏هاى انتقادى، علاوه بر شان و منزلتى كه به عنوان محصولات فكرى به‏بار مى‏آورند، براى كارنامه و شهرت حرفه‏اى نیز مهم هستند: این مقاله‏ها معیار رایج در تایید، استخدام، ترفیع، تصدى دائمى كرسى دانشگاهى، افتخارات یا پاداشهاى حرفه‏اى هستند و همچنین در تماسهاى غیررسمى نیز مبنایى براى ایجاد فرصتهاى آتى پیشرفت‏حرفه‏اى‏اند. در بطن این مجموعه فعالیتها، انتشار دادن یك مقاله از رهگذر جایى كه در مباحثه ادبى به‏خود اختصاص مى‏دهد، كسب ارزش مى‏كند; این مقاله‏ها در نشریه‏هاى كم‏وبیش پروجهه‏اى ظاهر مى‏شوند، توجه مساعد یا نامساعد به خود جلب مى‏كنند (یا اغلب توجهى به خود جلب نمى‏كنند) و كم‏وبیش به فراوانى از سوى دانشگاهیان بعدى مورد اقتباس واقع مى‏شوند.
در مقاله‏هاى انتقادى، در مقایسه با بررسیها، كمتر به تلخیص و ارزیابى و بیشتر به تفسیر متون ادبى پرداخته مى‏شود; در این مقاله‏ها متون را تفسیر و تحلیل مى‏كنند، بافت و زمینه آن را آشكار مى‏سازند، آن را بى‏اعتبار مى‏كنند و دست‏به واسازى یا بازسازى آن مى‏زنند و گاهى به همان اندازه كه درباره متون اصلى مى‏نویسند به ادبیات انتقادى ثانوى پاسخ مى‏دهند. این مقاله‏ها بر پایه اصول نظرى نقد بنا مى‏شوند و "مكتبهاى‏" نقد آكادمیك به دست همین به‏كارگیرندگان تئوریهاى مختلف شكل مى‏گیرند. منتقدان معمولا یكى از این رویكردهاى انتقادى (یا تركیبى از آنها) را آموخته‏اند و متكى به مفروضات و فنون همان رویكرد هستند، حتى اگر سنگ‏بناهاى نظرى انتقادشان در مقاله به‏روشنى تعریف نشود و ناگفته بماند. انواع رویكردهاى ادبى كه در زمانهاى مختلف مشروع دانسته مى‏شوند، تابع تعریف جمعى از رهگذر بحث و جدلهایى هستند كه در بطن جریان مباحثه ادبى انجام مى‏شوند. این ویژگیهاى نگارش آكادمیك درباره ادبیات، به این معناست كه مقاله‏هاى انتقادى نشانگر نوعى قرائت است كه با قرائتهاى موجود در بررسیهاى نشریه‏هاى عمومى تفاوت دارد. بررسى‏كنندگان به سرعت‏به رمانهاى جدید واكنش نشان مى‏دهند، درحالى‏كه متخصصان ادبى تفسیرهاى خود را با دقت و حوصله بیشتر مى‏پرورانند و به‏صورت بحثهاى طولانیتر و هدفدارترى كه به مسائل مشخصى مى‏پردازند ارائه مى‏كنند. مسائل موردتوجه و همچنین مخاطبان بررسى‏كنندگان و دانشگاهیان متفاوت‏اند; بررسى‏كنندگان به‏طور كلى با این مساله سروكار دارند كه آیا كتاب خاصى موردعلاقه عموم مردم هست‏یا نه، حال آنكه منتقدان به مسائلى مى‏پردازند كه براى گروههاى تخصصى‏تر همكارانشان اهمیت دارند و همچنین معتقدند همان‏قدر كه متن ارزش خواندن دارد، ارزش مطالعه نیز دارد.
قاموس ادبى، (Literary Canon) - مجموعه كتابهایى كه درباره‏شان مقاله‏هاى انتقادى نوشته مى‏شود - در طول زمان و از رهگذر فعالیتهاى جمعى این گروه شغلى تعریف مى‏شود; یعنى آن دسته از كارهاى انتقادى كه به‏منزله محور مباحثه ادبى پذیرفته مى‏شوند، با موضوعات خود قاموس ادبى را تعریف مى‏كنند. مباحثه مذكور، بحث‏وجدلهایى است كه آثار انتقادى باید شامل آن باشند. عموما، آثار ادبى قدیمیتر، نسبت‏به متون معاصر با وضوح بیشترى درون یا برون قاموس قرار مى‏گیرند; متون قدیمیتر آزمون زمان را پشت‏سر گذاشته‏اند و "با دوره‏هاى بسیارى سخن گفته‏اند". با این حال، تركیب پیكره‏هاى ادبى جاافتاده (مثل رمانهاى قرن 19) همواره دستخوش مذاكره و گفتگوى مجدد هستند، زیرا اهل ادبیات، همواره نویسندگانى را "كشف‏" مى‏كنند كه قبلا نادیده گرفته شده‏اند، یا دلایل جدیدى براى توجه به كار نویسندگانى مى‏یابند كه قبلا به آنها بى‏مهرى شده است (مثل هنگامى كه منتقدان فمینیست درباره نویسندگان زنى كه قبلا كسى آثارشان را نمى‏خوانده مطلبى مى‏نویسند). وقتى منتقدى در دهه 1970 درباره رمان نسبتا جدیدى مثل دنیاى فقید بورژوایى چیزى مى‏نویسد، تصمیم او به انجام این كار حاوى این بیان ضمنى است كه متن رمان ارزش مطالعه دارد.
بحثهاى انتقادى مورد تحلیل من بازتابى از همین جنبه‏هاى زمینه آكادمیك است. منتقدان آكادمیك به منظور جاى‏دادن بحثهاى خود در جریان مباحثه‏اى خاص، غالبا با ارجاع به سنتهاى ادبى، بحثهایشان را قالب‏بندى مى‏كنند. مثلا، منتقدى در بحث درباره گوردیمر و لسینگ، آثار آنها را متعلق به سنت اروپایى "رئالیسم انتقادى‏" تشخیص مى‏دهد و آنها را با تورگنیف و كنراد مقایسه مى‏كند(15) .
به‏هرحال، این خصایص ویژه نگارش انتقادى، تنها عامل ایجاد تفاوت بین نوشته‏هاى انتقادى و بررسیهاى عمومى درباره دنیاى فقید بورژوایى نیست. [ در واقع از این نظر فصل مشترك شایان‏توجهى بین این دو دسته وجود دارد كه بى‏شك انعكاس فصل مشترك گروههایى است كه در این ژانرهاى متفاوت قلم مى‏زنند: بسیارى از بررسیهاى عمومى شامل ارجاعهایى به انواع قالبهاى نظرى هستند كه در متون انتقادى آشكارتر دیده مى‏شوند - مثلا توین بى در بررسى‏اش در (13) "New Republic" بر سنت رمان مدرن انگلیسى متكى است. ] ناهمسویى مشخصتر بررسیهاى اولیه و نوشته‏هاى انتقادى متاخرتر در این است كه تحلیلهاى منتقدان، رمان گوردیمر را به موضوعات اجتماعى دوره تاریخى معاصر پیوند مى‏دهند. اكثر منتقدانى كه براى موضوع مقاله خود دنیاى فقید بورژوایى را برگزیده‏اند، آشكارا اهداف سیاسى داشته‏اند [ هوف Haugh (16) كه به سختى از كتاب انتقاد مى‏كند تنها استثناست ] . این مفسران كه به هنگام دگرگونى مسائل سیاسى در آفریقاى جنوبى و مبدل‏شدن نهضت زنان به یك نیروى اجتماعى، دست‏به نگارش زده‏اند، با علائق كاملا مشخص سیاسى به سراغ رمان آمده‏اند و این علائق را در تفسیرهاى خود آشكار ساخته‏اند.
سه منتقد (19 ، 18 ، 17) ، تحلیلهاى ضدنژادپرستى از رمان به عمل آورده‏اند. مقاله پاركر(18) در یك كتاب نقد ادبى به چاپ رسید كه هدف سیاسى صریحى داشت و آن ارزیابى میزان حساسیت رمان‏نویسان اهل آفریقاى جنوبى به نهضت ضدنژادپرستى بود. این مقاله، حاوى نشانه‏هایى است كه معلوم مى‏كند نویسنده آن بیش از بررسى‏كنندگان عمومى با جزئیات صحنه آفریقاى جنوبى آشناست: نویسنده در تلخیص خود توضیح مى‏دهد كه ماكس "با راندن اتومبیل به اسكله تیبل‏باى خودكشى مى‏كند" [ به‏جاى اینكه مانند بررسى‏كنندگان صاف و ساده بگوید "او خود را غرق مى‏كند"(13) ] ; یا اینكه او را پسر "سیاستمدار محترم حزب متحد" مى‏نامد [ به‏جاى اینكه او را پسر "سیاستمدارى مرفه و فروتن"(1) معرفى كند ] ; و اینكه لوك "عضو كنفرانس پان‏آفریقا" است [ و نه فقط "آفریقایى جوان"(3) یا "سیاست‏پیشه سیاهپوست"(2) ] .
پاركر با موضوعى سیاسى نیز سروكار دارد كه در بررسیهاى عمومى چندان مشخص نیست، یعنى مساله شركت‏سفیدپوستان در نهضت مقاومت‏سیاهان. بنابه‏گفته پاركر، گوردیمر از طریق شخصیت لوك، مبارز سیاهى كه براى پاركر یكى از سه شخصیت اصلى رمان است، به این موضوع مى‏پردازد. پاركر، لوك را "نماینده خطمشى سیاسى جدیدى‏" مى‏داند كه "شركت‏سفیدپوستان را نفى مى‏كند، مگر اینكه پاى مقاصد خاصى در میان باشد."
این نوع قرائت‏به موضوعى اشاره مى‏كند كه در اواسط دهه 1960، یعنى هنگامى كه دنیاى فقید بورژوایى‏چاپ شد، در آفریقاى جنوبى به‏صورت فزاینده‏اى اهمیت مى‏یافت. اختلاطنژادى خوشبینانه كه مشخصه نهضتهاى اپوزیسیون دهه 1950 بود، بر اثر اقدامات سركوبگرانه نیرومند، فروكش كرده بود. احزاب سیاسى سیاهان، غیرقانونى اعلام شده بود و دشواریهایى كه پیش‏روى سیاهان و سفیدان مبارز قرار داشت، تفاوتهاى قاطعى یافته بود و همین امر فعالیت‏سیاسى متحد را كمتر و كمتر امكان‏پذیر مى‏ساخت. پاركر، كه مقاله‏اش را در سال 1978 نوشته، به‏نظر مى‏رسد كمتر از بررسى‏كنندگان اولیه دلمشغول داستان ماكس، مبارزى كه نمونه نوعى زمان گذشته است، باشد و در عوض متوجه عناصرى از دنیاى فقید بورژوایى است كه به این مساله سیاسى جدیدتر مربوط مى‏شوند.
خانم گرور 15) Grever كه مقاله خود را در همان سال 1978 نوشته است و در ویژه‏نامه "زنان نویسنده امپراطورى بریتانیا" یكى از نشریه‏هاى ادبى، به‏چاپ رسیده، قرائتى از دنیاى فقید بورژوایى به عمل آورده كه كانون توجه آشكارا فمینیستى دارد. گرور بر درونمایه‏اى تاكید مى‏كند كه آن را به‏منزله دلبستگى خاص فمینیستى چنین توصیف مى‏كند: "حركت‏به سمت‏یكپارچه‏كردن زندگى خصوصى و عمومى." برخلاف بررسى‏كنندگان عمومى كه ظاهرا به‏ندرت توجهى به لیز دارند، خانم گرور مصرانه به "تحول زن راوى‏" در رمان مركزیت مى‏بخشد و بدین‏ترتیب "آغاز حركتى به سوى تعهد جدى به فعالیت انقلابى‏" را مشاهده مى‏كند. او رابطه لیز با پسرش را هم برجسته مى‏سازد، یعنى موضوعى كه تقریبا به‏طور كامل در نوشته‏هاى مفسران دیگر ناگفته مى‏ماند، و نتیجه مى‏گیرد كه: "گوردیمر با تاكید بر امكان‏پذیرى تعهد یك زن، هم به فرزند و هم به جنبش انقلابى، اقلیمى نو براى كشفیات تازه گشوده است."(15) . گرور، به‏جاى تمركز روى داستان ماكس، بر این واقعیت تاكید مى‏كند كه لیز تنها زندگى مى‏كند. او در خلاصه‏اى كه از طرح داستان مى‏دهد به جنبه‏هایى از داستان توجه خاص نشان مى‏دهد كه به نوعى حاكى از استقلال‏اند: "تعهد نهایى الیزابت هنگامى شكل مى‏گیرد كه او خود را از شوهر رها ساخته است. او درحالى‏كه كاملا به تنهایى عمل مى‏كند، خود را متعهد مى‏سازد، البته همراه با ترس و هراس و در میان عدم قطعیتهاى گوناگون."(15) هرچند كه گرور به‏گونه‏اى لحن ناخشنود بررسى‏كنندگان را نسبت‏به لیز دوباره تكرار مى‏كند - لیز را شخصیتى "سایه‏وار" و "نسبتا سرسرى‏" مى‏یابد - اما لیز را بیش از همه نویسندگان دیگر یك هوادار فعال مى‏بیند. در تلخیص گرور، نقطه آغاز پویش رمان "وارسى مصرانه لیز از واكنشهاى خود به خودكشى ماكس‏" است و سپس ادامه مى‏دهد كه "لیز در كنش سیاسى احساس سرزنده بودن شخصى‏" مى‏كند. گرور، همانند منتقدان دیگر، موضوع بحثش سیاسى است و درباره رمان گوردیمر به عنوان كتابى درباره سیاست مطلب مى‏نویسد. با این حال، او به‏جاى اینكه مانند اكثر منتقدان دیگر به‏تغییرات حادث در صحنه وقایع آفریقاى جنوبى واكنش نشان دهد، داستان لیز را از كل زمینه آفریقاى جنوبى جدا ساخته، وضع لیز را در حكم زنى مبارز، مركز قرائت‏خود گردانده است.
من نمى‏خواهم، با تلخیص این قرائتهاى متفاوت، استدلال كنم كه دنیاى فقید بورژوایى نوع خاصى از رمان سیاسى یا فمینیستى است، بلكه مى‏خواهم نشان دهم كه تفسیرهاى چندگانه ممكن و همچنین استفاده‏هاى ناهمسویى از چنین رمانى مى‏تواند وجود داشته باشد. من اظهارنظرهاى سه نوع خواننده را بررسى كردم; بررسى‏كنندگان عمومى نشریه‏هاى ادوارى (اغلب مذكر)، متخصصان ادبى (باز هم اغلب مذكر، كه شامل یك زن با دستور كار فمینیستى است)، و خود "من‏" كه یك خواننده عادى هستم، منتهى علاقه آشكارا فمینیستى نیز به این رمان دارم. این تعبیرهاى خوانندگان از رمان باعث پیدایش سه نوع قرائت است. خصوصیات این سه قرائت در جدول زیر خلاصه شده است:

 

- سه قرائت از دنیاى فقید بورژوازى

نوع قرائت
قرائت اولیه "لیبرالى‏":
بررسى‏كنندگان اولیه - 10 مرد، یك زن و سه بررسى‏كننده مجهول به اضافه یك دانشگاهى مذكر بعدى
قرائتهاى بعدى:
ضدنژادپرستى - 3 نفر از 4 دانشگاهى
قرائت فمینیستى: یك زن متخصص ادبى دانشگاهى، به‏علاوه یك خواننده زن غیرحرفه‏اى: یعنى خود "من‏"
كانون توجه موضوعى
تراژدى انسانى در محیط آفریقاى جنوبى
تضاد میان انسان‏مدارى لیبرال اروپایى و مبارزه‏گرایى در حال ظهور سیاهان
فرصتها و محدودیتهاى خاصى كه زنان مبارز معاصر در قیاس با مردان دارند
نگرش به راوى داستان
لیز راوى "عجیب‏" و "پیچیده‏اى‏" است
لیز شخصیت مركزى است اما بدون توجه به جزئیات زندگى او
لیز، به‏خاطر خودش، موردعلاقه است و به وضع او به‏عنوان زن توجه مى‏شود
تفاوتهاى موجود در این قرائتها از چند منبع نشات مى‏گیرد. علائق حرفه‏اى بررسى‏كنندگان و متخصصان ادبیات آنها را به سمت مخاطبان متفاوتى سوق داده، قرائتهاى آنها را همچون روایتهایى براى عموم مردم و یا براى گروههاى تخصصى‏تر (و در مورد رمان گوردیمر، گروههایى كه غالبا تعهد سیاسى بیشترى دارند) شكل داده است. دیگر اینكه زمینه تاریخى قرائتها، از هنگام انتشار (1970 ، (Jauss بررسى‏كنندگان متقدم، رمان گوردیمر را برحسب سیاستهاى نژادى آفریقاى جنوبى در دهه 1950 و اوایل دهه 1960 درك مى‏كردند و كانون توجهشان روى ماكس بود، كه وى را شخصیت محورى داستانى مى‏پنداشتند كه درباره مبارزه سفیدپوستان نگاشته شده است. در اواسط دهه 1970 دو دسته تغییر رخ داد: نهضت‏خودآگاه سیاهپوستان مبارز در آفریقاى جنوبى پدیدار شد، و نهضت زنان باعث پیدایى آگاهى روزافزونى به تجربه‏ها و علاقه‏هاى متمایز زنان شد. اكثر قرائتهاى مذكر از دهه 1970 به بعد پاسخى بود به دگرگونیهاى سیاسى مذكور; منتقدانى كه در این زمان درباره رمان چیزى نوشته‏اند، به لوك و مقابله او با مبارزه سفیدپوستان بیش از ماكس علاقه‏مند بودند. قرائتهاى زنان از دهه 70 و 80 به بعد، بازتاب فمینیسم بوده، دنیاى فقید بورژوایى را در حكم تصویرى از تجربه متمایز مؤنث‏بودن تفسیر مى‏كنند. قرائت در مقام یك زن، موجد تفسیرى مى‏شود كه با تفسیر خوانندگان عمدتا مردى كه قبلا ذكرشان رفت تفاوت دارد.(18)
برخى از نظریه‏پردازان قرائت، با مشاهده این ناهمسویى، اظهار داشته‏اند كه متون با هر قرائتى "بازآفریده مى‏شوند" (1981 ، ( Wolff و هر قرائتى موجد "معناهاى جدیدى‏" (1977 ، (Bleich مى‏شود. بدین‏سان نه یك متن، بلكه "متنهاى پرشمارى‏" شاید به‏شمار خوانندگان، وجود دارد. اما من به‏صورتى ساده‏تر چنین فرض مى‏كنم كه خوانندگان همواره با متن واحدى روبه‏رو هستند، متنى كه در نهایت‏یك شى‏ء مادى است. بنابراین، براى ایجاد یك نظریه قرائت، مساله این است كه به دقت و تفصیل تبیین شود كه خوانندگان چگونه مى‏توانند از متن واحدى براى برساختن قرائتهایى اینچنین متفاوت استفاده كنند.
 

برساختن تعبیرهایى از رمان : منابع و محدودیتهاى ناهمسویى

براى آغاز این بررسى كه چگونه از متن واحد قرائتهاى متفاوتى پدید مى‏آیند، مى‏توانیم به این بیندیشیم كه چگونه خوانندگان حرفه‏اى یادشده و خود من، هر یك بر مبناى مضمون رمان اصلى، داستان خود را پرورانده‏ایم. ما، به‏طور رسمى یا غیررسمى، تصویرهایى از متن ساخته‏ایم كه با شواهدى از متن ارتباط دارد. گرچه ما محدود به متن بوده‏ایم، اما در طول بسط تفسیرهایمان انتخابهایى نیز كرده‏ایم، و این انتخابها متاثر از پرسشها و اطلاعات ناظر به زمینه داستان بوده كه هر یك از ما وارد قرائت‏خود كرده است.
بكر (Becker, 1986) معتقد است كه برساختن هر بازنمودى، دست‏كم شامل سه‏گونه فعالیت است: از موضوع بازنمود، عناصرى كه باید در بازنمود گنجانده شوند انتخاب مى‏شوند (برگزیدن); ترجمه و تبدیل عناصر انتخابى به انواع استانداردى از عناصر كه به‏كار برساختن بازنمود جدید و كاربردهاى منظورشده آن مى‏آید [ ترجمه و تبدیل ] ; مرتب ساختن این عناصر جدید بر مبناى طرحى كه عرف ادبى تجویز مى‏كند [ ترتیب ] . من در این بخش با بررسى فرآیندهاى برگزیدن، ترجمه و تبدیل و ترتیب كه در برساختن تعبیرهاى بررسى‏كنندگان و منتقدان مؤثر بوده‏اند - و بنیان نظر كمتر رسمى من درباره دنیاى فقید بورژوایى هستند - این چارچوب را براى تحلیل فرآیند تفسیر به‏كار خواهم برد. این تحلیل توجهى به فرآیندهاى سطح خرد تفسیر - كه خوانندگان را قادر به درك معناى واژه‏هاى یك صفحه مى‏كند - نخواهد داشت. بلكه كانون توجه من متوجه فرآیندهایى اجتماعى است كه از پى درك معنا مى‏آیند، یعنى هنگامى‏كه فهم خوانندگان به سمت عرصه‏هاى فراخترى جهت‏یابى مى‏كند، جایى كه آنها رمان واحدى را در محیطهاى مختلف براى مقاصد مختلف به‏كار مى‏گیرند.
 

برگزیدن و ترجمه و تبدیل

در یكى از صحنه‏هاى دنیاى فقید بورژوایى، لیز در عین‏آنكه پسرش "بوبو" را در مدرسه او ملاقات مى‏كند تا مرگ پدرش را به‏وى اطلاع دهد، زندگى خانوادگى قبلى و بى‏مسئولیتى ماكس را مفصلا به‏خاطر مى‏آورد. قطعه زیر نمونه كوتاهى از ملاقات لیز و "بوبو" است:
بوبو مثل بیشتر پسرها ماشین را چیزى مثل مكان مى‏داند و هر وقت‏سوار ماشین مى‏شود، تقریبا مثل این است كه وارد خانه شده باشد. به تمام كهنه‏ورقهایى كه روى قفسه زیرین داشبورد جمع شده سرك مى‏كشد و حتى جعبه دستكشها را هم دنبال قرص نعناع یا بلیط اتوبوس مى‏گردد. همیشه درباره همه چیزها و كارهایم از من توضیح مى‏خواهد.
كنار من نشسته و با دستگیره لق در ماشین ور مى‏رود، شاید با بخشى از مغزش به این فكر مى‏كند كه یك روز باید آن را تعمیر كند. ناگهان مى‏گوید: "فكر نمى‏كنم دردى، چیزى كشیده باشد."
"اوه نه، تو نباید از این بابت نگران باشى."
او در تمام طول زندگى‏اش، ضرورت تشخیص و تسكین درد را شناخته بود، این چیزى بود كه وى فراتر از هر چون‏وچرایى آموخته بود; از هنگام زیر گرفتن اولین بچه گربه واز هنگام دیدن اولین گدایى كه زخمهایش را به‏رخ مى‏كشید. (P. 17)
این قطعه براى من تصویرهاى آشنایى از تجربه‏هاى مرتبط با نقشهاى مادرى و همسرى و همین‏طور اطلاعات مهمى درباره لیز و شكل زندگى اوست. اما بیشتر خوانندگان دیگرى كه قبلا درباره‏شان بحث‏شده، به این قطعه اهمیتى نداده‏اند; فقط یكى از بررسى‏كنندگان یا منتقدان مذكر یادى از پسر لیز كرده است. به نظر او در این جنبه داستان "مواد و مصالح تكرارى‏" به‏كار رفته است: "زن رابطه‏اى غریب و سرد با پسر نوجوانى از ازدواج گذشته‏اش دارد، رابطه‏اى كه در یك مدرسه پسران مجددا جلوه‏گر مى‏شود."(16) او این اطلاعات را كه درباره تجربه مادرانه لیز است، در روایت‏خود از داستان نمى‏گنجاند; به‏نظر او وارد كردن این جزئیات در رمان اشتباه بوده است.
این خوانندگان بیشتر به ماكس، یعنى شوهر سابق، توجه مى‏كنند، اما دمدمى‏مزاجى نهفته در ویژگیهاى شخصى و سیاسى او را كمتر مدنظر دارند. آنها این اطلاعات را به‏طور اتفاقى و گذرا بیان مى‏كنند و ماكس را "معشوقى خوب و شوهرى نامطلوب‏"(1) یا "شورشى بى‏خطر" مى‏نامند، اما این جنبه‏هاى شخصیت او را در بخش مركزى داستان قرار نمى‏دهند. فقط یكى از آنها به شیوه غیرمستقیم زندگى ماكس را به‏زندگى لیز پیوند مى‏دهد و توضیح مى‏دهد كه لیز "كه ابتدا یك هوادار بى‏رغبت است، بیشتر و بیشتر مجبور مى‏شود در خانواده ریاست را به‏عهده گیرد."(14) این خوانندگان، عناصر داستانى برگزیده مرا انتخاب نمى‏كنند و لذا در پى مطرح ساختن بحثى درباره مسئولیتها و تضادهاى مذكر و مؤنث نیستند. بنابراین این بخشهاى داستان را فقط به‏منزله جزئیات زائد و بى‏اهمیت ذكر مى‏كنند.
اما براى منتقد فمینیست، همانند من، این بخشها كه توصیف پیوندهاى خانوادگى هستند، داراى اهمیت كلیدى‏اند. گرور از همه اشاره‏هاى موجود در متن به مسئولیتهاى خانوادگى لیز استفاده مى‏كند تا تاروپود داستان خود را درباره دشوارى تركیب نقش مادرى با كار سیاسى، به‏یكدیگر ببافد. او این بخشها را به‏منزله عناصر اصلى برمى‏گزیند و این نتایج را از آنها مى‏گیرد: "[ الیزابت ] پسرى دارد كه نسبت‏به او كاملا احساس مسئولیت مى‏كند و مراقبت از او، قبلا تعهدات سیاسى او را محدود ساخته بود... این تعارض در گذشته حل‏ناشدنى بود، اما هنگامى‏كه پسر مى‏تواند نفى سلطه سفیدان در آفریقاى جنوبى را به‏عنوان عقیده مادرش درك كند و از آن هوادارى نماید، لیز بالاخره خود را آزاد مى‏بیند كه به‏طور جدى دست‏به‏خطر بزند."(15) این خواننده مركز ثقل داستان را جایى مى‏بیند كه براى دیگر خوانندگان، اغلب مذكر، عنصرى حاشیه‏اى است. او این بخشهاى رمان را از این‏رو برمى‏گزیند تا در روایت‏خود از داستان بگنجاند كه به‏سبب علاقه‏مندى به موضوع خاصى به‏سراغ رمان رفته است و آن اینكه "چگونه دو دلمشغولى رایج زمان ما - مبارزه انقلابیون و زنان براى رسیدن به آزادى سیاسى و شخصى - به‏صورتى تفكیك‏ناپذیر به هم گره خورده‏اند؟" پاسخگویى به این پرسش مستلزم توجه به زندگى شخصى كاراكترهاست. علاوه بر این، او این عناصر داستانى را به‏گونه‏اى متفاوت با دیگر بررسى‏كنندگان بازگو مى‏كند: با نوعى آگاهى دست‏به این قرائت مى‏زند، آگاهیى كه به وى در بازشناسى مسئولیتهاى خانوادگى لیز كمك مى‏كند. از آنجا كه او در مقام یك مؤنث پرورش‏یافته، وظایفى را كه در فرهنگ وى به زنان منتسب مى‏كنند آموخته است و مى‏داند (یا به‏آسانى مى‏تواند تصور كند) كه به عهده داشتن مسئولیت كودكان - حتى در صورت غیبت فیزیكى آنها - موجد چه احساسى است. كمتر احتمال مى‏رود كه خوانندگان مذكر مسئولیتى در قبال كودكان را تجربه كرده باشند و به احتمال بیشتر درباره نقشهاى مراقبتى زنان به‏صورتى قراردادى فكر مى‏كنند و توجه چندانى به جزئیات تصویرسازى گوردیمر از لیز در مقام مادر ندارند; بنابراین به احتمال بیشتر، حضور پسر او را در یك مدرسه تمام روزانه، نشانه شانه‏خالى‏كردن از مسئولیتهاى خانوادگى مى‏دانند.
رابطه لیز با معشوقش گراهام نیز براى من جالب‏توجه بود. مثلا از بخشهایى مثل بخش زیر لذت بسیار بردم. در اینجا گوردیمر به تفصیل افكار و حالات درونى لیز و چیزى را كه من تركیب معاصر رمانس و پراگماتیسم در نگرش لیز به معشوقش مى‏دیدم، بازگو مى‏كند. لیز از گراهام خواسته براى سالروز تولد مادربزرگش مقدارى گل تهیه كند و به آسایشگاه سالمندان بفرستد، چون او باید براى ملاقات بوبو به مدرسه برود. اینك او به خانه بازگشته است:
وقتى وارد آپارتمان شدم صداى زنگ تلفن مى‏آمد، اما وقتى به‏گوشى رسیدم قطع شد. حتم داشتم كه گراهام است. ناگهان روى میز دسته‏گلى پیچده در سلوفان دیدم; آیا او به گل‏فروشى سفارش داده بود گلها را به‏جاى آسایشگاه به اینجا بفرستد. اما روى برچسب كوچك و شیك دسته‏گل اسم من دیده مى‏شد - پس او گلها را براى من فرستاده و براى بانوى پیر هم سفارش گل داده است. سامسون نظافتچى حتما موقع تحویل گلها در خانه مشغول كار بوده و آنها را به اینجا آورده است. گلها، مثل صورتهاى فشرده به شیشه، به كاغذ سلوفان چسبیده بودند; پوشش شفاف و پرسروصدا را پاره و گلها را آزاد كردم و كارت را خواندم: همراه با عشق. جى گراهام. بى هیچ نشانى از نام خودمانى یا اشاره یا كلمات عاشقانه خودمانى. ما هر وقت لازم بود واژه‏هاى كلیشه‏اى به‏كار مى‏بردیم. رایحه‏اى خنك و زخمى از گلها برمى‏خاست; اینها گل حسرت بود با ساقه‏ها و برگهاى پیازگون و سبزینگى سرد. او مى‏داند من تا چه حد دیوانه این گلها و همین‏طور دیوانه گل زنبق هستم. آن یك‏هفته‏اى كه در بلاك‏فارست، در اروپا، با هم بودیم، مرتب از آنها مى‏خریدم. در جمله ساده روى كارت اشكالى نبود: با عشق. گذر او به گلفروشى افتاده بود و براى من هم مقدارى گل فرستاده بود. فرستادن گل چیزى بود كه او فقط در تولد یا مناسبتى مثل این انجام مى‏داد. نكند به‏خاطر ماكس باشد; اما خداى من، نه; یقینا نه; این كار زیادى ناشایست است، او هرگز چنین كارى نمى‏كند. ما شب پیش عشق ورزیده بودیم، اما هیچ‏چیز خاصى در آن نبود. هیچ‏كس دوست ندارد قبول كند در این زمینه از روى عادت رفتار مى‏كند. اما واقعیت این است كه فرداى عصر جمعه‏ها، روزى است كه لازم نیست گراهام مغزش را درگیر دادگاه كند، من هم مجبور نیستم صبح زود براى رفتن به‏كار بیدار شوم. (P.33)
این‏گونه قطعات كتاب، هم در قرائتهاى آشكارا سیاسى و هم در قرائتهاى آشكارا فمینیستى، بى‏اهمیت دانسته شده‏اند. ابهام موجود در آن چندان با یكدستى قاطعى كه منتقد فمینیست‏بین امور شخصى و سیاسى ترسیم كرده تطبیق نمى‏كند و براى تحلیلهاى ضدنژادپرستانه نیز كاملا بى‏ربط است. منتقد فمینیست - تقریبا عجیب است كه در تحلیل زندگى شخصى لیز - هرگز نامى از معشوق لیز نمى‏برد. اما او بدین‏دلیل چنین بخشهایى را حذف مى‏كند كه پرسش فمینیستى درباره زندگى سیاسى و شخصى را بسیار محدود تعریف مى‏كند و آن را پرسشى درباره تضاد بالقوه مسئولیت‏خانوادگى و مبارزه مى‏داند و بحث‏خود را براى پرداختن به همین موضوع خاص بنا مى‏كند. خوانندگانى كه بحثهاى ضدنژادپرستانه كرده‏اند، فقط به‏ندرت به نقش گراهام در داستان توجه داشته‏اند، و در این‏صورت نیز راغب‏اند كه گراهام را به‏سادگى نماینده انسانمدارى لیبرال دست و پا بسته‏اى ببینند كه به‏صورتى روزافزون در وضع آفریقاى جنوبى معناى خود را از دست مى‏دهد. هر یك از این تحلیلها، گویاى داستان خاصترى است كه از متن رمان برساخته شده است، و هیچ‏یك از این داستانهاى برساخته‏شده، شامل ظرایف و دقایقى كه گوردیمر از رابطه لیز و گراهام ارائه داده نیستند.
بررسى‏كنندگان عمومى به‏صورتى چشمگیر توجه بیشترى به كنشهاى متقابل لیز و گراهام كرده‏اند، اما آنها نیز این بخشهاى رمان را مساله‏دار دانسته‏اند. این رابطه، آنگونه كه در رمان تصویر شده، نه ازدواج است و نه رابطه عاشقانه‏اى كه بنا به قرارداد براى همه آشناست. لذا به‏نظر مى‏رسد این خوانندگان از درك آن یا همدلى با لیز و گراهام عاجزند. اشاره‏هاى آنها به این رابطه لحن تكذیب و تحقیر دارد: "رابطه‏اى دوستانه اما ناتمام‏"(1) ، "سازگارى جنسى بى‏شور و حرارت و تقریبا بالینى‏"(1) . كلام لیز به‏هنگام اندیشیدن به این رابطه - استفاده از صفتى مثل "كلیشه‏اى‏" به‏جاى واژه‏هاى رمانتیك قراردادى - ظاهرا یكى از منابع دردسرآفرین است، و همچنین لحن لیز یكى از موارد مشترك ناخرسندى بررسى‏كنندگان عمومى است. یكى از مفسران آزرده از چیزى است كه آن را "زمختى امكان‏ناپذیر زبان‏" لیز و "استفاده مصرانه از كلمات عامیانه و چاروادارى‏"(16) مى‏نامد و دیگرى نتیجه مى‏گیرد كه "برازندگى شكننده لیز نه فضیلتى قهرمانى بلكه تا حد تباهى دست‏وپاگیر جلوه مى‏كند"(5) . مفسر قبلى(16) طرز سخن لیز را چنان بدآهنگ مى‏یابد كه كل داستان او را تكذیب مى‏كند: "خواننده در برابر این لافزنى ناشیانه‏اى كه نقاب " رك‏گویى" به‏چهره زده، جز اینكه با بیزارى به‏خدا پناه آورد چه مى‏تواند بكند. من چگونه مى‏توانم درباره هریك از مضامین رمان به این راوى اعتماد كنم: عدالت نژادى، لیبرالیسم سفیدان، مقاومت انقلابى یا هر اقدام دیگرى اعم از شخصى و اجتماعى و سیاسى." هم براى این خواننده و هم براى دیگرانى كه كمتر از او صراحت دارند "دشواریهایى كه به‏دست این راوى پیش‏پاى خواننده گذاشته شده، معناى وقایع را در پرده ابهام مى‏برد و مانع همدلى ضرورى خواننده با راوى مى‏شود."
این خوانندگان نمى‏توانند روابط لیز یا لحن متمایز او را به‏گونه‏اى بازگو كنند كه با استدلالهایشان درباره رمان انطباق یابد. در تعبیرهاى آنها یك بار دیگر مى‏توانیم فعل و انفعال بین برگزیدن و ترجمه و تبدیل را ببینیم. چون صحنه‏ها و اندیشه‏هاى مذكور چندان معنایى براى این خوانندگان ندارد، آنان در تعبیرهایى كه درباره رمان برمى‏سازند، از این بخشها استفاده نمى‏كنند. در عین‏حال كه نمى‏خواهند عناصرى از این دست را وارد روایت‏خود از داستان كنند، اما به‏آسانى نمى‏توانند آنها را نادیده بگیرند; براى اینكه بتوانند عناصر یادشده را حذف كنند، آنها را به‏منزله نوشته‏هاى نامربوط یا عیبناك بازگو مى‏كنند.
قرائتهاى گوناگونى كه در این مقاله نشان داده‏ام، بر مبناى تركیبهاى متفاوت عناصر برگرفته از خود رمان بنا شده‏اند. روایتهایى كه ما از رمان مى‏كنیم، نمى‏تواند تمام رمان را دربر گیرد، بنابراین ما ناگزیریم از بین همه عناصرى كه در آن است، دست‏به انتخاب بزنیم. برخى از تفاوتهایى كه در انتخابهاى ما وجود دارد، ظاهرا با تمایز میان حرفه‏اى - آماتور ارتباط دارد. من در تعبیر خود از رمان چند جنبه از آن را ذكر كردم - رابطه لیز با پسرش، زندگى خصوصى او، كارهاى روزمره و همین‏طور فعالیت‏سیاسى او - بى‏آنكه در پى معنایى باشم كه براى ایجاد پیوند بین این جنبه‏هاى متفاوت داستان ضرورى است. خوانندگان حرفه‏اى كه براساس الگوهایشان اظهارنظرهاى رسمیتر و مدلل‏ترى درباره رمان مى‏كنند، ظاهرا چندان میلى به‏واردساختن عناصر ناهمگون در تحلیلهاى خود ندارند. بررسى‏كنندگان اولیه، تلخیصهاى سریعى از رمان به‏عمل مى‏آورند و فقط عناصرى از رمان را كه سازنده تلخیصهاى آنان است‏بیان مى‏كنند; حال آنكه منتقدان بیشتر مایل‏اند بر عناصرى متمركز شوند كه مى‏توان در بحث درباره موضوعات خاص از آنها سود جست. تفاوتهاى دیگرى كه در انتخابهاى ما وجود دارد، ظاهرا به تفاوتهاى زمینه معرفتى مربوط است و نشانگر تاثیر متقابل برگزیدن و ترجمه و تبدیل است. برخى از عناصر داستان فقط براى خوانندگان مؤنث‏یا براى كسانى كه تجربه سیاسى دارند مهم است و نه براى دیگران. فقط هنگامى كه قادر باشیم با ارجاع به تجربه‏هاى وابسته به جایگاههاى اجتماعیمان، پاره‏اى از بخشهاى داستان را بر زمینه‏اى قرار دهیم، آن‏گاه شاید این عناصر را به‏منزله بخشهاى مهم روایت‏خود انتخاب كنیم.
همراه با این انتخاب، همه ما پاره‏هایى از داستان را حذف كردیم. مثلا، خود من توجهى به تصویرسازى مفصل گوردیمر از والدین ماكس نداشتم، چیزى كه براى منتقدان علاقه‏مند به تحلیلهاى ضدنژادپرستانه، عنصرى حیاتى براى نكوهش جامعه بورژوایى بود. و Wade (18) استثناهاى مهمى هستند ] اشاره‏هاى گوردیمر به فضاپیمایى را، كه هیچ‏یك از ما با لحن عرفانى و استعلایى آن چندان راحت نبودیم، حذف كردیم. به لحاظ نظرى همه قسمتهاى رمان اهمیت دارند. پرواضح است كه یك تفسیر نمى‏تواند همه‏چیز را دربر گیرد یا تكرار خود رمان باشد. هر بازنمودى ناقص و جزئى است و "قسمتهاى بسیارى، و در واقع اكثر قسمتهاى موضوع تصویرسازى خود را كنار مى‏گذارد." (Becker, 1986, p.126) بنابراین، روایت مطلوب از یك رمان، روایتى است كه شمول آن براى بناساختن بحثى كه خواننده در پى آن است كافى باشد.
 

ترتیب

وقتى خوانندگان رمانى را خلاصه مى‏كنند، باید عناصرى را كه برگزیده و ترجمه و تبدیل كرده‏اند، طورى مرتب كنند كه داستانى با طرح خود به‏وجود آورند. این فرآیندهاى مرتب‏سازى را مى‏توان در طرز برخوردهاى خوانندگان با صحنه‏هاى پایانى دنیاى فقید بورژوایى دید.
وقتى داستان به اوج خود نزدیك مى‏شود، لیز با لوك، مبارز سیاهپوست، ملاقاتى دارد كه لوك از او تقاضاى كمك به سازمان مى‏كند. لیز شام مى‏پزد و آن دو تقریبا بى‏هدف گفتگو مى‏كنند. لیز از خود مى‏پرسد كه او چرا به اینجا آمده. بالاخره لوك شرح مى‏دهد كه دنبال كسى است تا كمكهاى مالى خارج از كشور به نهضت مقاومت را دریافت كند. آنها به‏حالتى تدافعى، كه در این‏گونه گفتگوها بدان عادت كرده‏اند، صحبت مى‏كنند و به‏دقت واكنشهاى یكدیگر را زیرنظر دارند:
او همچنان با نیمه‏لبخندى به من نگاه مى‏كرد و از اینكه راه فرارى نداشتم خرسند بود. گفتم: "تو اصلا مرا در نظر نمى‏گیرى." چرند مى‏گفتم، اما او چرندگویى را هم تلاش دیگرى براى فرار مى‏دید و مرا به این احساس وامى‏داشت كه انگار با این حرف مى‏خواهم چیزى را پنهان كنم. اما چه چیزى را؟ راست است كه هیچ پولى از خارج به‏دست من نمى‏رسد، در واقع در بانك - مابین حقوق دریافتى ابتداى ماه و صورتحسابهاى پرداختى پایان ماه - جز مقدارى ناچیز كه آن هم غالبا ته مى‏كشید، پولى نداشتم. بالاخره همراه من خندید، اما مى‏دیدم كه زیر خنده‏اش عزمش همچنان باقى است، خنده فقط زنگ تفریح بود.
"آه لیز، دست‏بردار." به او گفتم باید دیوانه شده باشد. من هیچ‏كس را نمى‏شناختم، حتى كسى كه بتوانم به او نزدیك شوم. گفتم مدتها پیش از این‏گونه محافل خارج شده‏ام. حرف مهملى بود، چون اگر جز این بود، او به سراغ من نمى‏آمد، نمى‏توانست‏بیاید. حرفهایم همه مهمل بود. حرف واقعى من، كه او هم مى‏فهمید، این بود كه از انجام خواسته او مى‏ترسم، مى‏ترسم، حتى اگر "كسى‏" را بشناسم، حتى اگر براى پولهایى كه ناگهان به‏حسابم واریز مى‏شود، توضیح عملى مقبولى داشته باشم. ما گفتگویمان را در سطحى كاملا عملى نگه داشته بودیم، این بازى را هر دو مى‏شناختیم - مثل لاس زدن و منع كردن. لاس‏زدن هم قسمتى از همین بازى بود; ته‏رنگ جنسى پنهانى در همه این چیزها وجود داشت. در رضایت گرفتن از من، در اغواكردن من و در هماوردطلبى‏اش در رویارویى با من اشكالى هم نداشت، همه اینها به‏قدر كافى صادقانه بود. (P. 86)
لیز، در ضمن صحبت، به یاد حساب بانكى مادربزرگش مى‏افتد و درمى‏یابد كه در واقع مى‏تواند كمكى را كه لوك خواستار آن است در اختیارش بگذارد.
آن شب، در پایان رمان، لیز بیدار در بسترش لمیده و به‏اینكه چه خواهد كرد مى‏اندیشد. او به مسائلى كه ممكن است پیش آید و به اینكه چنین اقدامى چه معنایى دارد فكر مى‏كند. و دست آخر، ظاهرا به این نتیجه مى‏رسد كه باید این كار را انجام دهد، چون خیلى ساده این كار براى او ممكن است. به‏نظرم مى‏توانیم بگوییم افكارى كه لیز غرق آنها شده، سهل و ممتنع است:
ظاهرا راه‏حل ساده، حساب بانكى است. نمى‏توانم توضیح دهم; اما حساب بانكى وجود دارد. همین خودش به‏اندازه كافى خوب است; همان‏طور كه بوبو عادت كرده درباره رفتار خود با یك كلمه پاسخ دهد: "براى اینكه‏". پس من دارم دوباره وارد سیاست مى‏شوم؟ دراین‏صورت این چه نوع فعالیتى است؟ اما چنین چیزى نمى‏تواند براى من دردسرى درست كند، ربطى به من ندارد. حساب بانكى آنجاست و احتمالا مى‏توان بدین‏منظور از آن استفاده كرد. پیرزن از من مى‏پرسد چه شده؟ من هم مى‏گویم: خوب چنین و چنان شده. لوك مى‏داند چه مى‏خواهد و مى‏داند از چه كسى باید آن را بگیرد. مسلما حق با اوست. یك زن سفید هوادار چیزى ندارد كه به او بدهد - جز جاى پایى در ذخیره بانكى پیرزن سربه‏راه سفیدپوستى. او هم در عوض با بوى دود لباسهایش بازمى‏گردد. آه بله، این كاملا ممكن است، او با من معاشقه مى‏كند، دفعه بعد یا یكى از همین دفعه‏ها. این قسمتى از معامله است. این هم صادقانه است، مثل غرورش، دروغهایش و قرضهایش، قرضهایى كه پس نخواهد داد; همه آنچه او مى‏تواند به من دهد، همین است. شاید بهتر است‏با قدردانى آن را بپذیرم، زیرا دیگر چیزى مدیون هم نخواهیم بود، هریك آنچه را داشته‏ایم، داده‏ایم، و اگر كسى چیزى بیش از دیگرى براى دادن داشته باشد، آن یكى مقصر نیست. و در هرحال شاید من آن را مى‏خواهم. نمى‏دانم. شاید از آنچه من دارم، بهتر باشد. فعلا كه به حال من مناسبتر است. چه كسى مى‏تواند بگوید این را نباید عشق نامید؟ نمى‏توانى بالاتر از دادن آنچه دارى، كارى انجام دهى. (P. 94)
یك پاراگراف بعد، رمان با گوشه‏چشمى به اهمیت انتخاب لیز - دست‏كم در ذهن خود او - به پایان مى‏رسد، همان‏طور كه لیز به ما مى‏گوید: "ضربان آهسته و هموار قلبم، مثل یك ساعت، در وجودم تكرار مى‏شد: هراسان، سرزنده، هراسان، سرزنده، هراسان، سرزنده..." (P. 95)
این بخشها در ترتیبهاى گونه‏گونى كه به‏دست‏خوانندگان متفاوت به‏عناصر داستانى داده شده، جاهاى متفاوتى دارند. بررسى‏كنندگان عمومى، به‏ندرت این رشته وقایع را مهم دانسته‏اند. شاید برخى از كسانى كه یادى از تصمیم لیز نكرده‏اند، به‏دلیل لازمه ژانرشان، از معرفى پایان داستان پرهیز كرده‏اند، اما چند نفرى هم كه به این بخشها اشاره كرده‏اند با كوچك‏شمردن كارى كه لیز به‏عهده خواهد گرفت آن را "نوعى جبران بى‏معنا"(5) ، یا داراى "ارزش مشكوك و حتى شرافت مشكوك‏"(13) نامیده‏اند. آنها بیشتر به كنش متقابل شبه‏جنسى لیز و لوك در متن رمان و پیامدهاى این گفتگو علاقه‏مندند و هرگاه از این صحنه‏ها ذكرى به‏میان آورده‏اند، تقریبا همیشه به‏احتمال معاشقه آتى آن دو اشاره كرده‏اند. قرائت آنها از این بخشها، یادآور یكى از طرق معمول ایجاد سوءتفاهم بین زنان و مردان درباره اشارات جنسى به‏یكدیگر در زندگى روزانه است; آنها حرفهاى لیز را نادیده مى‏گذارند و فرض مى‏كنند كه چون او از روابط جنسى سخن مى‏گوید، پس باید خواهان آن باشد.
ظاهرا این خوانندگان انتظار داستان سنتى‏ترى با یك قهرمان مرد فعال را داشته‏اند، و تعداد بسیار اندكى از آنها توانسته‏اند دید خود را چنان تغییر دهند كه لیز را محور رمان بدانند. یكى از بررسى‏كنندگان كه دنیاى فقید بورژوایى را "روایتى مبهم درباره ماكس‏" مى‏داند، چنین نتیجه مى‏گیرد كه رمان "بدون سرانجام به‏پایان مى‏رسد."(2) البته ماكس را دشوار مى‏توان قهرمان كلاسیك دانست، و این خوانندگان مى‏توانند دریابند كه او خصوصیات غیرقهرمانى دارد، اما آنها معمولا در داستانهاى ساخته و پرداخته‏شان، همه اینها را گرد هم مى‏آورند. برخى هم با تقلیل نقاط ضعف ماكس، از او یك قهرمان مى‏سازند، حال آنكه دیگران كل كتاب را "اندوهناك‏"(5) و "تاریك‏"(9) توصیف مى‏كنند. حد افراط این نوع قرائت (چنان افراطى كه به‏نظر من واقعا بد خواندن كتاب است)، قرائت منتقدى(16) است كه داستانى درباره ماكس اختراع مى‏كند و او را در طى مدت زندانى‏بودنش (دورانى كه گوردیمر درباره آن ساكت است) در حال اتخاذ تصمیمى حساس و "رسیدن به‏حقایقى‏" درباره فعالیت‏سیاسى‏اش تصویر مى‏كند. هوف(16) كه دوست دارد نقطه اوج داستان را به‏جاى دیگرى انتقال دهد، معتقد است "انقلاب درونى ماكس، اگر درست درك مى‏شد، باید مركز اصلى رمان قرار مى‏گرفت، اما یك‏بار دیگر "فرصت از دست رفته" است."
منتقد فمینیست، برعكس(15) براى اینكه لیز و تصمیم او را در مركز داستان قرار دهد، با هیچ مشكلى روبه‏رو نیست. درحالى‏كه بررسى‏كنندگان عمومى تصمیم لیز را به‏منزله چیزى عرفانى و تقریبا اتفاقى قرائت مى‏كنند، گرور(15) آن را انتخاب مهمى مى‏داند كه با عزم راسخى به‏عمل آمده است. در داستانى كه او برمى‏سازد، لیز هوادار فعالى است كه مسائل مطرح‏شده در رمان را با موفقیت‏حل مى‏كند: "با تصمیم به متعهد ساختن خویش، كه سراپا بر مبناى قضاوت خودش گرفته است، رمان پایان مى‏یابد، درحالى‏كه هراس الیزابت از خطركردن، به او كاملا احساس سرزندگى مى‏بخشد."(15)
خوانندگانى كه تحلیلهاى ضدنژادپرستانه از رمان كرده‏اند، درباره تصمیم لیز نظر دیگرى دارند. آنها به‏شیوه‏اى با لیز همدل هستند كه بررسى‏كنندگان عمومى نبودند، احتمالا به این دلیل كه آنها درحالى به‏سراغ رمان آمده‏اند كه از پیش دلمشغول موضوعاتى بودند كه در وضع لیز تصویر شده است. آنها تصمیم لیز را مهم و خود او را كسى مى‏دانند كه اندیشمندانه به این قضیه مى‏نگرد. یكى او را كسى توصیف مى‏كند كه "با این عمل آگاهانه به جلو، به سمت آینده‏"(19) حركت مى‏كند. دیگرى مى‏گوید "بدین‏سان، الیزابت پى به نكته منحصربه‏فردى مى‏برد - اینكه اگر بخواهد در این بازى نقشى به‏عهده گیرد، مجبور است‏بر طبق قواعدى بازى كند كه هیچ كنترلى بر آنها ندارد، قواعدى كه شاید حتى در حال بازى تغییر كنند."(18) این خوانندگان لیز را "آگاه به‏" وضع خویش توصیف مى‏كنند; با این‏حال، همان‏طور كه مثال قبل نشان مى‏دهد، آنها برخلاف تفسیر خوش‏بینانه فمینیستى، بر محدودیتهاى او نیز تاكید مى‏كنند. گرچه تصمیم لیز از سوى آنها به‏منزله نقطه اوج رمان قرائت مى‏شود، اما این نقطه اوج را بدبینانه و ناخشنودكننده مى‏بینند، زیرا براى سؤال مطرح شده پاسخى كه به اندازه كافى آگاهانه و عامدانه باشد نمى‏دهد. مثلا یكى گله دارد كه "بالاخره، ظن من این است كه خانم گوردیمر، بخش اول سرلوحه خود را از كافكا گرفته باشد: "یقینا، امكاناتى براى من وجود دارد" اما بقیه سرلوحه را - : "اما این امكانات كدام گوشه پنهان‏اند؟" - ظاهرا به‏خاطر نیاورده است."(18)
جالب اینكه، بخشى از بدبینى مذكور در تفسیرهاى این خوانندگان، پژواكى از توجه بررسى‏كنندگان عمومى به‏امور جنسى است. آنها بر غیراصیل‏بودن كنش متقابل لیز و لوك تاكید دارند. یكى مى‏گوید "الیزابت مجبور است كه بالاخره بپذیرد، ایجاد پل بین نژادها اندیشه غیرممكنى است. او براى پذیرش اینكه ... دوستى به صرف دوستى، چیزى مختص به سفیدهاست، تحت فشار است. "(8) و دیگرى ادعا مى‏كند "براى [ الیزابت ] حقیقت زشت این است كه او از دید روابط انسانى چیزى براى دادن ندارد و دوست ندارد وضع بین خود و لوك را به‏سطح صرفا اقتصادى تنزل دهد."(19) این خوانندگان شرایط مساله را كه وضع لیز تحمیل مى‏كند مى‏پذیرند و بر موانعى كه بسیارى از بررسى‏كنندگان عام را از همدلى آسان با راوى مؤنث‏بازمى‏داشت غلبه مى‏كنند، اما آنها كمتر از منتقد فمینیست رغبتى - یا اشتیاقى - به ساختن سرمشقى مثال‏زدنى از لیز دارند و از "پاسخهاى‏" موجود در متن نیز چندان راضى نیستند.
هر تفسیرى از تصمیم لیز مى‏تواند به پشتوانه بخشهایى از متن رمان متكى باشد. لیز درباره تصمیم خود مى‏اندیشد، اما به‏صورتى گنگ و مبهم درباره چیزهاى دیگرى هم مى‏اندیشد. او از دید جنسى به لوك مى‏اندیشد; و محدودیتهایى را كه اوضاع آفریقاى جنوبى بر دوستیهاى بین نژادها و همین‏طور بر اقسام كنشهاى مؤثر ممكن براى سفیدها تحمیل مى‏كند تشخیص مى‏دهد. رمان با القاى این مطلب به‏پایان مى‏رسد كه تصمیم به عمل، به‏گونه‏اى، با "زنده‏" بودن در ارتباط است. اما این عناصر معین را مى‏توان به‏صورتى متفاوت در روایتهایى متفاوت تركیب كرد، به‏صورتى‏كه رمان از زبان خوانندگان متفاوت، به‏طرز متفاوتى سخن گوید.
من ترتیب قرائت‏خود را تحلیل نكرده‏ام; منظور من از اشاره به این حلقه مفقوده تحلیل، این است كه من اجبارى به مرتب‏ساختن پاسخ خود در قالبهاى قراردادى نداشته‏ام. پاسخ عادى و غیرحرفه‏اى من، پاسخ روشن و واضحى نیست; در واقع، من تا حد زیادى هنگامى به قرائت‏خود آگاهى یافتم كه متوجه شدم هنگام خواندن مقاله‏هاى انتقادى و بررسیهاى اثر گوردیمر واكنش نشان داده‏ام، یعنى به شگفتى و رنجش دچار شده‏ام. در مقام خواننده‏اى عادى، لزومى نداشت كه روایت كاملا ساخته و پرداخته‏اى از رمان به عمل آورم - مثلا بحثى كه پاسخگوى مباحثه‏اى حرفه‏اى باشد. من كتاب را خواندم و از بخشهاى موردعلاقه‏ام لذت بردم و - به دلایل گوناگون - عناصرى از متن را به‏یاد آوردم. فرمولبندیهاى واضحتر من (كه بخشى از این مقاله‏اند) نتیجه این احساس من بوده‏اند كه بررسى‏كنندگان نسبت‏به گوردیمر انصاف نورزیده‏اند و تحلیل سرچشمه‏هاى همین احساس منجر به پیدایش فرمولبندیهاى مذكور شد.
 

بحث و نتیجه‏گیرى

این سخن كه رمان واحدى از سوى خوانندگان مختلف به طرق متفاوتى تفسیر مى‏شود، سخن تازه و شگفتى نیست. اما این سخن، به‏شیوه‏اى نو و به‏طور جدى در مطالعات ادبى و نظریه‏پردازى جامعه‏شناختى درباره معنا و تفسیر به‏كار گرفته مى‏شود. در مقدمه گفته بودم كه این علاقه جدید، حداقل تا اندازه‏اى برخاسته از ناهمگونى اخیر اجتماعات علمى و نخبگان فرهنگى است. مسلم است كه همه خوانندگان، بیرون از متن حضور دارند و فعالانه دست‏به تفسیر آن مى‏زنند. اما سنتهاى تفسیرى - كه رمانها در چارچوب آنها نوشته و خوانده مى‏شوند - حاصل فعالیتهاى بى‏وقفه گروههایى از افراد خاص است. یكى از این سنتها كه عمدتا ساخته و پرداخته فعالیتهاى نویسندگان و خوانندگان سفیدپوست و مذكر و غربى است، گرایش به بدیهى‏انگاشتن دیدگاههاى چنین افرادى دارد. اگر كسى با این سنت‏سازگار نباشد - به‏گونه‏اى با شخص خاصى كه نماینده هنجارهاست متفاوت باشد - احتمالا با او همچون آدم عجیب و غریب و گیج‏كننده‏اى برخورد خواهد شد (همان‏طور كه بررسى‏كنندگان اولیه با لیز برخورد كردند). وقتى این گروههاى بیگانه بیرون از سنت، كه پیش از این در حاشیه‏هاى فرهنگ بوده‏اند، داعیه‏هاى تفسیرى تازه‏اى پیش مى‏كشند، در واقع كسانى را كه در مركز فرهنگ قرار دارند، براى ارزیابى مجدد روشهاى سنتى تفسیر به مبارزه مى‏خوانند. در حال حاضر، هم درونیها و هم برونیها در تلاش هستند كه دلالتهاى ناهمسویى تفسیرى را تنظیم و تدوین كنند. اگر گروههاى مختلف، كه جایگاههاى مختلفى دارند، چنین اظهارنظرهاى متفاوتى كنند، در آینده، ما چگونه درباره معانى آثار فرهنگى گفتگو و فكر خواهیم كرد؟
در این مقاله یكى از اهداف من این بوده كه جایگاهى براى رویكرد جامعه‏شناختى به مسائل تفسیر طلب كنم. نمى‏گویم جامعه‏شناسان باید داوران معنا و قاضیان ارزشهاى زیباشناختى شوند. با این‏حال، به‏نظر من بررسى فرآیندهاى تفسیر مواد و مصالح متون مى‏تواند به‏مطالعه معنا كمك كند و چنین كارى دیرزمانى است كه از علائق اصلى جامعه‏شناسى است. من خواسته‏ام خطوط كلى رویكردى را ترسیم كنم كه دربرگیرنده توجه به دو مقوله باشد، یكى توجه به‏خصوصیات متن كه ناشى از قراردادهاى سنت جمعى است و دیگرى توجه به اینكه چگونه این سنتها طرز استفاده‏هاى خاصى را در این زمینه تجویز مى‏كنند. اگر درك كنیم كه رمانها در بستر فعالیت جمعى تولید و خوانده مى‏شوند، آن‏گاه فعالیتهاى هماهنگى كه زیربناى همه تفاسیر است هویدا مى‏شود و مى‏بینیم كه برساختن معنا از رهگذر سنت و قرارداد ادبى گونه‏اى از كنش متقابل اجتماعى است كه چندان تفاوتى با معناسازیهاى روزمره‏اى كه مفهوم فرهنگ حاكى از آن است ندارد.
رمانها - و شاید همه متون ادبى - "چندآوایى‏" (Griswold, 1987) هستند. خوانندگان مختلف یك داستان، آن را به‏گونه‏هاى متفاوتى تفسیر مى‏كنند، حتى خواننده واحدى هم كه رمان واحدى را در زمانهاى مختلف خوانده است، در هر بار چیزهاى متفاوتى در آن مى‏یابد. دامنه نسبتا گسترده قرائتهایى كه به‏خصوص به یك رمان مربوط مى‏شود، با توجه به‏خصایص ژانر و كاربرد آن در یك "دنیاى‏" ادبى، قابل‏فهم است (Becker, 1982) . متن هر رمان از جزئیات بسیارى تشكیل شده كه برگرفته از مشاهده دقیق یك دنیاى خیالى است; كامیابى یك رمان خوب در غنا و پرمایگى بازنمودهاى آن است كه با شرح و تفصیل هر حادثه، و نمایش پربار خردترین مؤلفه‏هاى آن، به‏دست مى‏آید (Ortegga Y. Gasset (25), 1968) . طرح رمان برساختن تعبیرهاى متعددى از معناى آن را مجاز مى‏دارد - و حتى بدان دعوت مى‏كند. علاوه بر این، رمان از خواننده مى‏طلبد كه تجربه را به‏منزله پشتوانه‏اى براى تفسیر به‏كار گیرد. در هر متن "شكافهایى هست كه سبب "نامتعین" بودن رمان مى‏شود" (Iser, 1978) خواننده باید خود را در متن قرار دهد و سپس با استفاده از اندوخته معرفتى خویش درباره دنیا جاى خالى جزئیاتى را كه در متن آشكار نیستند، اما براى فهم مطلب ضرورى‏اند، پر كند تا روایت كامل شود (Smith, 1978) همه خوانندگان این جنبه قرائت روایى را مى‏آموزند، اما هر خواننده‏اى با پیشینه متفاوت اندوخته معرفتى، كه از تجربه‏هاى وابسته به جایگاههاى مختلف اجتماعى شكل گرفته، به‏سراغ رمان مى‏رود. هریك احتمالا چیزهاى متفاوتى در متن مى‏گنجانند و بسیارى از این تفاوتها به موقعیتهاى گوناگون اجتماعى بستگى دارد.
این متون نامتعین، نوعا در مجموعه‏هایى مورد بحث قرار مى‏گیرند كه در آن مجموعه‏ها وجود تفسیرهاى ناهمسو تقریبا معضلى به‏بار نمى‏آورد. اگر از یك مقاله علمى تعبیرهاى متفاوتى بشود، مساله‏اى براى دانشمندان به‏وجود مى‏آید: این مقاله‏ها نوشته مى‏شوند تا گویاى "واقعیات‏" باشند و فقط یك تفسیر باید درست‏باشد. همچنین اگر نقشه‏هاى جغرافیایى از سوى ملل مختلف به‏صورتهاى گوناگون تفسیر شوند، این ناهمسویى باعث مناقشه‏اى مى‏شود كه باید آن را حل كرد (Volberg, 1984) در مقابل، تعبیرهاى متفاوت از رمانها مایه شگفتى نیست. منتقدان، رمانها را به‏گونه‏اى متفاوتى قرائت مى‏كنند و بسیارى از تفاوتهاى موجود را تجلى رویكردهاى انتقادى متفاوت، اما به‏یكسان مشروعشان، محسوب مى‏كنند. حتى بسیارى از اهل ادب وجود تفسیرهاى متفاوت را گواه بر "زنده و فعال و زایا" بودن رمان مى‏دانند (Lessing, 1973) خوانندگان عادى براى بحث درباره قرائتهاى خود، یا حتى بیان آنها، در هیچ‏یك از محیطهاى عمومى فرصتى نمى‏یابند. بنابراین اكثر كسانى كه درباره داستانها وارد بحث مى‏شوند، انتظار ندارند كه مساله ناهمسویى قرائتها حل شود.
بحث من درباره سه نوع روایت كاملا متفاوت، كه هر سه از دنیاى فقید بورژوایى اقتباس شده‏اند، ضرورتا به این معنا نیست كه سازندگان آنها از رمان غیرمسئولانه استفاده كرده‏اند; اكثر قرائتهاى موردبحث، هرچند با تفاوتهایى، آن‏قدر به متن وفادار باقى مانده‏اند كه قرائتشان قابل دفاع باشد. اگر ناهمسویى تا این‏حد مجاز باشد، پس بدخواندن و سوءتعبیر چیست و چگونه شناخته مى‏شود؟ من در برخى موارد داورى كرده‏ام كه فلان خواننده جزئیات خاصى از داستان را بد فهمیده است (مثل چند تن از بررسى‏كنندگان كه ظاهرا فكر مى‏كنند لیز براى پول مادربزرگش نقشه مى‏كشد، درحالى‏كه به‏سادگى قرار است از خارج پولى را كه به‏حساب پیرزن واریز مى‏شود دریافت كند و به مبارزان بدهد). دو نفر از مفسران نیز بحثهایى كرده‏اند كه بنا به دلایل پیش‏گفته از نظر من "واقعا بد خواندن‏" هستند: مثل قرائت هوف Hough,(16) كه مدعى است رمان درباره انقلاب درونى ماكس در دوران زندان است; و گرور Grever (15) كه مى‏گوید فرزند لیز، به‏خاطر گفتگوى كوتاهى، مواضع سیاسى او را "درك‏" مى‏كند و از او "هوادارى‏" مى‏نماید. درحالى‏كه بسیارى از بررسیهاى دیگر اختلافهاى بارزترى با قرائت من دارند، من فقط این دو قرائت را "غلط‏" دانسته‏ام كه این امر ظاهرا حاكى از مجاز بودن ناهمسویى در قرائت روایتهاى داستانى است.
و "استدلال‏"، (argument) مى‏توانند سودمند باشند. برخى از متون، مثل مقاله‏هاى علمى، بدین‏منظور نگاشته مى‏شوند كه به‏عنوان استدلال قرائت‏شوند، استدلالى كه از رهگذر عرضه مصالح فقط كافى - و نه بیشتر - به‏نتیجه‏گیرى واحدى منتهى شود. متون دیگرى، مثل نقشه‏ها، براى این تهیه مى‏شوند كه به‏عنوان پرونده‏هاى اطلاعات مورد استفاده قرار گیرند و مصرف‏كنندگان بنا به مقاصدشان در آن غور كنند. هیچ بازنمودى به‏خودى‏خود "استدلال‏" یا "پرونده‏" نیست: یك مقاله علمى را مى‏توان مجموعه‏اى از نتایج تحقیقى دانست، مثل وقتى كه دانشمندان از داده‏ها براى مقاصدى استفاده مى‏كنند كه متفاوت از مقاصد جمع‏آورى آن داده‏هاست; همچنین نقشه را مى‏توان به‏منزله داعیه سیاسى به‏كار برد، مثلا مردم اعتراض كنند كه فلان نقشه طورى رسم شده كه اروپا و آمریكاى شمالى را مركز جهان نشان مى‏دهد. بنابراین مفاهیم پرونده و استدلال، ناظر به انواع اسناد نیست، بلكه به روشهاى استفاده از اسناد اشاره مى‏كند. الگوهاى عرفى در جریان كنش و واكنش با نحوه استفاده نوعى از اسناد و در اجتماعاتى كه به آن نوع استفاده دست مى‏یازند تحول مى‏یابند. مثلا یك متن علمى براى منتهى‏شدن به نتیجه واحدى طراحى مى‏شود و شكل و خصوصیات سبك آن به‏گونه‏اى است كه خواننده را تسخیر و به‏سمت اندیشه واحدى كه نویسنده مى‏خواهد هدایت مى‏كند (1984 ، (Latour در چنین متنى هیچ جزئیات اضافى یا بالقوه مزاحمى نباید گنجانده شود; با اینكه داده‏ها نمایش داده مى‏شوند - مثلا خطوط یك نقشه - اما این نمایش با دستورالعملهاى روشنى براى تفسیر آنها همراه است كه خود بخشى از همان شیوه استدلال است.
اگر استفاده از مقاله‏هاى علمى و نقشه‏ها را دو حد متقابل یك طیف بدانیم، پرواضح است كه رویكرد معمول به خواندن یك رمان جایى بین این دو واقع شده است. متن داستانى را مى‏توان در حكم "استدلال‏" قرائت كرد، كه معمولا همین‏طور است; با این‏حال، رمان كاملا شكل استدلال ندارد، بلكه مشاهداتى از یك دنیاى خیالى است. قراردادهاى رئالیسم ادبى حاكى از این است كه وضع داستانى به‏گونه‏اى ترسیم مى‏شود كه جزئیات آن بسیار بیش از اطلاعاتى است كه براى استدلال ضرورت دارد. خوانندگان با استفاده از پاره‏اى از اطلاعات موجود در متن، در تعبیرهایشان از رمان استدلالهایى را برمى‏سازند. آنها با جستجو به‏دنبال شواهدى براى برخى استدلالها، و نه براى بیان واضح یك استدلال، امیدوارند قرائت فعالى به‏عمل آورند.
با توجه به بحثهاى قبلى، در اینجا تا حدى نشان داده‏ام كه چگونه وجود واكنشهاى گوناگون - در مقایسه با هر نوع بازنمایى دیگرى - عمدتا ویژگى متون ادبى است. اما واكنش به داستان، مثل پاسخ به هرگونه بازنمودى، از قراردادهاى جمعى شكل مى‏پذیرد. خوانندگان مى‏دانند چگونه به عناصر داستانى خاصى توجه كنند و داستانها را در حكم نمونه‏هایى از ژانرهاى مانوس بدانند. این نوع مهارتها، همراه با هم، شیوه‏هاى قرائت اقسام گوناگون متون را تشكیل مى‏دهند. مثلا، بررسى‏كنندگان اولیه موردبحث من مى‏دانستند كه چگونه دنیاى فقید بورژوایى را به عنوان رمان مدرن و جدى رئالیستى قرائت كنند - كه متعلق به سرزمینى "بیگانه‏" است، اما داعیه‏اى جهانى دارد. منتقدان بعدى نیز همین دیدگاه را داشتند، اما متكى به روشهاى دیگرى هم بودند; آنها به‏احتمال قوى، رمان را به‏منزله انتقاد اجتماعى قرائت مى‏كردند. ظاهرا خوانندگان عادى بیش از منتقدان حرفه‏اى در تفسیر رمانها برحسب علائق خاص یا انفرادى خود آزادى دارند. اما چارچوب جمعى بر خوانندگان عادى نیز تاثیر مى‏گذارد; مثلا، رائت‏خود من از دنیاى فقید بورژوایى وابسته به در دسترس بودن روش تفسیرى است كه آن را از بحثهاى فمینیستى درباره رمانهاى دیگر آموخته‏ام.
بنابراین حاصل بحث من این بوده كه قرائت همواره فعالیتى است كه جایگاهى اجتماعى دارد و از تاریخ و زمینه "اجتماعى - سازمانى" و نیز از پس‏زمینه اجتماعى خواننده شكل مى‏گیرد. با توجه به این خصوصیت مكانمند، هر قرائت - به خصوص قرائتهاى كسانى كه نسبت‏به فرهنگ معینى بیرونى محسوب مى‏شوند - امكانپذیرى معناى مشترك را بیشتر مى‏كند. قرائت در مقام كسى كه بیرون از چارچوب فرهنگ غالب است (كه در این تحلیل "در مقام یك زن‏" بود، اما همچنین، به‏صورت بالقوه، قرائت در مقام هركسى كه به‏گونه‏اى از حقى محروم شده است) فرآیندى است كه مى‏تواند داعیه معناى جهانى را وارد میدان كند. این فرآیند شامل مطرح ساختن دركى از متن است كه متكى بر اندوخته معینى از معرفت و تجربه فرهنگى است وتمایلات پیشینى را كه به‏ظاهر سنگ‏بناى تعبیرهاى جهانى هستند آشكار مى‏كند. به‏هرحال، قرائت در مقام یك "برون‏ایستاده‏" نیز - همانند خود قرائت‏یا همانند "پرداختن‏" به مساله جنس یا نژاد (West & Zimmerman, 1987) - از اجتماع آموخته مى‏شود. قرائتهاى جدید زاییده دریافتهاى مشترك درباره متون هستند و این قرائتها، فقط در صورتى همگانى مى‏شوند كه فرصتهایى براى بیان آنها باشد. بحثى كه در این مقاله ارائه شد نشان مى‏دهد با اینكه قراردادهاى رایج در تفسیر سبب قرائتهایى مى‏شوند كه رمانها را به سنتهاى استقراریافته‏اى نسبت مى‏دهند، اما گروههایى از خوانندگان كه تجربه‏هاى متفاوتى دارند مى‏توانند چارچوبهاى تفسیرى جدیدى پدید آورند. براى آن دسته از خوانندگان كه تفسیرهاى جدیدى بنا مى‏كنند، ممكن است رمان پشتوانه‏اى براى حمایت از داعیه‏هاى این شناخت نوین درباره جامعه باشد.(19)
تحلیل حاضر براى فهم مجادله‏هایى كه درباره ارزیابى آثار هنرى مى‏شود حائزاهمیت است. قرائت‏یك روایت مستلزم این است كه فرد، خود را درون اثر قرار دهد، اما این كار فرآیند پیچیده‏اى است. بحثهاى من درباره بررسى‏كنندگان اولیه رمان گوردیمر نشان داد كه خوانندگان مذكر نتوانسته‏اند به‏راحتى خود را در دنیاى فقید بورژوایى جاى دهند و براى این كار مشكلاتى داشته‏اند. آنها فاقد زمینه معرفتى لازم براى ایجاد همدلى با زن مجرد و باهوش و درونگراى اواسط دهه 1960 بودند و از ترجمه و تبدیل داستان او به چیزى كه موردعلاقه‏شان باشد ناتوان به‏نظر مى‏رسیدند. به‏جاى اینكه خود را در موقعیت راوى قرار دهند، جاى دیگرى معناى رمان را مى‏جستند. در نتیجه، بسیارى از مطالب كتاب كه به عقیده من محورى و معنادار بوده، از دید آنها نوشته‏هایى سست و ضعیف محسوب شده است. چنین برخوردهایى جنبه حساسى از فرآیندهاى ارزشگذارى را روشن مى‏كند كه در ایجاد شهرت و منزلت نویسندگان زن نقش دارند (Tuchman, Fortin, 1984)
این تحلیل بر آن است كه اگرچه متون، تفسیرهاى خوانندگان را شكل مى‏دهد و محدود مى‏كند، اما باید به بحثهایى كه بیش از حد به قدرت چیزى در "درون‏" متن تكیه مى‏كنند، به‏دیده تردید بنگریم. مثلا گرسولد (Griswold, 1987) مدعى است مادامى كه رمانها در عین برخوردارى از "انسجام‏" بتوانند معانى چندگانه‏اى نیز را موجب شوند "قدرت فرهنگى‏" دارند. مطالعه موردى خانم گرسولد، كه به تحلیل تفاوتهاى معانى برگرفته از یك اثر در جوامع مختلف مى‏پردازد، بیانگر این است كه توان متون معین در اجتماعات تفسیرى مختلف متغیر است. اما متاسفانه او با تلاش براى اندازه‏گیرى قدرت متون خاص در جوامع مختلف، تحلیل خود را خراب مى‏كند; شرحى كه خود او درباره قرائتهاى ناهمسو داده، نشان مى‏دهد كه سؤال مناسبتر این است: قدرتمند براى چه كسى؟
فرآیندهاى تفسیرى مورد بحث من، براى درك فرآیندهاى ارتباطى مردم با یكدیگر كاربردهایى دارد. پیشتر گفته‏ام كه خوانندگان در رمانها به‏دنبال اطلاعات درباره زندگى كسانى مى‏گردند كه شبیه خودشان نیستند. غناى مشاهده، كه بنیان رمانهاى واقعگراست، یعنى اینكه اطلاعاتى در آن هست كه پیش از این به شكل عمومى دیگرى در دسترس نبوده و به ما احساس تماشاى دنیاى متفاوتى را مى‏دهد. اما تفسیرها را قالبهاى عرفى تفسیر معین مى‏كنند و همچنین چشم‏اندازهایى كه جایگاههاى اجتماعى متفاوت موجد آنها هستند تفسیر را محدود مى‏سازند. خوانندگان مختلف رمان، آن را در پرتو معلومات قبلى خود به‏صورتهاى متفاوت قرائت مى‏كنند. مثلا آنچه من از دنیاى فقید بورژوایى به‏وام گرفته‏ام، عمدتا دربرگیرنده آگاهى والاى نویسنده به جنبه‏هایى از تجربه خود من بوده است - تجربه‏هایى كه بازتاب آنها را در زندگى خیالى زنى دیدم كه مشتركاتى با وى داشتم. بررسى‏كنندگان و منتقدان مورد بحث، بنا به مفروضات متناسب با تجربه و دستور كار خود، مضامین متفاوتى یافته‏اند; به‏استثناى منتقد فمینیست، كانون توجه آنها روى داستانهایى درباره مردان رمان یا مسائل سیاسى دامنگیر انسان - و نه مختص به یك جنس - است. بنابراین شاید خوانندگان، به احتمال بیشتر، هر متن را برحسب علائق خود بفهمند نه بر مبناى علائق دیگران. با این‏حال، شاید توجه به این ویژگى تفسیر، به‏خودى‏خود، گامى به‏سوى آگاهى‏یافتن از تجربه‏هاى دیگران باشد، زیرا حاكى از این‏است كه خوانندگان مى‏توانند آنچه را تفسیرهاى خودشان فاقد آن است و نیز این امر را كه ایجاد معنا همواره باید اقدامى جمعى باشد در نظر گیرند.
در این مطالعه موردى، شاهد تنش پویاى تفسیر به‏منزله فرآیند و همچنین منش اساسا اجتماعى هر تفسیر بودیم. هم بازنماییها و هم تفسیرها، ضرورتا از رهگذر عرف عمل مى‏كنند كه آن هم با عملكرد جمعى ایجاد و آموخته مى‏شود. عرفها، همراه با رشد سنتهاى جدید، كه باز هم از طریق فعالیت جمعى میسرند، دما دم دستخوش بازنگرى و تغییر مى‏شوند. من به بعد سیاسى فرآیند تفسیر نیز اشاره كرده‏ام، به این معنا كه "قرائت رمان‏" مى‏تواند از تجربه‏ها و چشم‏اندازهاى مشترك گروههایى پدید آید كه جایگاهى متفاوت از مراجع انحصارى تفسیر دارند. هرچند كه این قرائتهاى جدید اغلب همچون پاسخهاى شخص به آثار فرهنگى تجربه مى‏شوند، اما پیرو بازنگرى عرفها هستند و فقط همراه با پیدایش اجتماعات تفسیرى جدید رشد مى‏كنند. و بالاخره، این تحلیل توصیه مى‏كند كه در برابر هرگونه ادعاى تفسیر "درست‏" از متون - كه متون جامعه‏شناختى را هم شامل مى‏شود - رویكردى عمیقا شكاكانه اتخاذ كنیم. سخن این است كه اگر ویژگى تفسیر به‏درستى و دقت توصیف گردد، آن را باید محصول اجتماع مفسران معین با جایگاه معین دانست. دست‏آخر، در این مقاله بر تركیب اجتماعات تفسیرى و بر استقبال فعال از داعیه‏هاى فرهنگى بیرونى‏ها تاكید كرده‏ام.
این مقاله ترجمه‏اى است از :
Marjury L. De Vault, "Divergent Readings: Social Interpretation of Novels ",in American Jurnalof Sociology, Vol. 98(2), 1992, 117-152.
 

پى‏نوشتها:
1. این مقاله در جریان همكارى با طرح "شیوه‏هاى بازنمایى معرفت، درباره جامعه‏" نوشته شده است. طرح مذكور در "مركز پژوهش خطمشى‏ها و امور شهرى‏" دانشگاه نورث وسترن و به حمایت "بنیاد توسعه سیستم‏" انجام گرفت. من به‏خاطر ایجاد فرصت انجام این كار و همچنین كمك به پروراندن این تحلیل خود را مرهون هوارد بكر مى‏دانم. نقل‏قولهاى این مقاله از رمان دنیاى فقید بورژوایى اثر نادین گوردیمر بر مبناى نسخه زیر است:
. Nadine Gordimer , (1966): The Late Bourgeois World
2. مثالهایى از هر دو نظریه را مى‏توان در آثار زیر یافت:
. Burns and Burns (1973), Routh and Wolf (1977)
3. براى مقدمه ساده‏اى بر نظریه ادبى معاصر، ر.ك. Selden (1985)
و گارفینكل (Garfinkle [1967]) زده‏اند، مراجعه كنید.
5. مثالهاى دیگرى از این دست را مى‏توان از مشاهدات روزمره به‏دست آورد. مثلا دانشجویان در كلاسهاى جامعه‏شناسى به خواندن رمان مى‏پردازند; نظریه‏پردازان اجتماعى به شواهد داستانى طورى اشاره مى‏كنند كه گویى به رخدادهاى واقعى و شهروندان با خواندن رمانها به مشاركت در نهضتهاى اجتماعى ترغیب مى‏شوند.
6. این تمایز را باید تمایزى اكتشافى محسوب كرد و نه یك تمایز مطلق; در واقع برخى از نظریه‏پردازان مایل‏اند "جامعه را همچون متن‏" بررسى كنند تا از این طریق معانى فرهنگى مرتبط با هر موضوع را آشكار سازند.
7. گرسولد ([81-1080 . (Griswold [1987, pp جمع‏بندى فشرده‏اى از رهیافتهاى "نهادى‏" و "تفسیرى‏" در جامعه‏شناسى ادبیات ارائه داده است.
8. رهیافت اجتماعى - سازمانى، به پژوهش درباره "تولید فرهنگ‏" مربوط است. در این پژوهش موضوعات فرهنگى به‏منزله محصولات فعالیت دسته‏جمعى هنرمندان و تولیدكنندگان و توزیع‏كنندگان قلمداد مى‏شود (Peterson 1976, Coser 1978, Becker 1982) مطالعاتى كه براساس این سنت انجام گرفته به‏ندرت كانون توجه خود را معطوف به تفسیر كرده است. براى دیدن رهیافتهاى جامعه‏شناختى به تفسیر متون، ر.ك. Smith (1982, 1983), Chua (1979), McHoul ( 1982).
9. این رهیافت من كه گفته‏هاى افراد را موضوع تحلیل فرض مى‏كنم، تابع منطق اسكات و لیمان (Scott and Lyman [1968]) است كه عذر و بهانه‏ها و توجیه‏ها را به‏منزله "تعبیر" محسوب مى‏كنند.
10. هدف من این بود كه مقاله‏هاى منتشرشده‏اى را كه در ایالات‏متحده در دسترس بوده است، به‏طور كامل بررسى كنم. من براى یافتن بررسیهایى كه درباره دنیاى فقید بورژوایى نوشته شده منابع زیر را جستجو كردم:. Book Review Digest, Book Review Index
از بیست و سه مقاله‏اى كه در این فهرستها یافتم، چهارده مقاله را تحلیل كردم. هشت مقاله‏اى كه از قلم افتاده‏اند، در نشریات تجارى چاپ شده بودند و بیش از یك یا دو پاراگراف نبودند. مقاله‏هاى انتقادى درباره این رمان را در MLA Bibliography ، فهرست 1966-1984 یافتم. با اینكه سى و شش ارجاع به نادین گوردیمر یا آثار او در این فهرست‏بود، اما اكثر آنها به رمانهاى دیگر او مربوط مى‏شد. روى‏هم‏رفته توانستم پنج منبع بیابم كه بحثهاى نسبتا گسترده‏اى درباره دنیاى فقید بورژوایى داشتند. این منابع شامل سه كتاب و دو مقاله انتقادى مى‏شد.
11. به‏هرحال این قرارداد براى آن دسته از متخصصان ادبى كه به‏تازگى متوجه متونى شده‏اند كه پیش از این مورد غفلت قرار داشتند، یعنى متوجه متونى كه بیرون از ژانرهاى ادبى سنتى قرار داشتند،چندان كارآیى ندارد.
12. ولف (Wolf [1977]) درباره این نوع مسائل جامعه‏شناسى ادبیات برحسب ایده "حلقه هرمنوتیكى‏" گادامر، بحث مى‏كند.
13. این سخن و اظهاراتى كه در پى آن خواهد آمد، نشانگر قرائتى است كه من با نگاه به گذشته برساخته‏ام، یعنى بر مبناى واكنشهاى نسبتا نامعینى كه در طى نخستین عمل قرائت داشته‏ام و آنها را به‏یاد مى‏آورم. من درباره مساله دو قرائت‏خود - قرائت ابتدایى و قرائت‏بعدى - در پایان این مقاله بحث‏خواهم كرد.
14. خلاصه‏اى كه بررسى‏كنندگان از طرح داستان مى‏دهند، معمولا از ماكس و لیز و گراهام یاد مى‏كند و سپس بوبو را به نام "پسر او" معرفى مى‏كنند و جمله چنان است كه فرزند لیز را به‏ابهام به یكى از این دو مرد منتسب مى‏كند. این بى‏دقتى دستورزبانى به نظر من نشانه دیگرى از توجه بیش از اندازه بررسى‏كنندگان به ماكس و موقعیت اوست.
15. از آنجا كه نویسنده سه بررسى، مجهول هستند، راهى براى تعیین جنسیت آنها نیست.
16. فرآیندهایى كه اینجا دست‏اندركارند شبیه فرآیندهاى نگارش (Latour and Woolgar [1979]) یا "باز - بازنمایى‏" ( Gerson and Star, 1984) است كه تشكیل‏دهنده شالوده متنى آثار علمى است.
17. تفاوتهاى موجود میان قرائتهاى حرفه‏اى و آماتور را به‏دشوارى مى‏توان جمع‏بندى كرد. در هر دو دوره تاریخى، مسلما قرائتهاى آماتور به‏دشوارى بیشتر قابل مطالعه هستند تا شرح و تفسیرهاى منتشرشده‏اى كه از سوى بررسى‏كنندگان و منتقدان نوشته مى‏شود و در اینجا من فقط تعبیر غیرحرفه‏اى شخص خودم را در این تحلیل گنجانده‏ام. یكى از الزامات آتى براى بسط مطالعه‏اى از این نوع، این خواهد بود كه روشهایى براى وارسى فعالیتهاى قرائت عادى یافته شود. ر.ك. (Holland, 1975) براى رهیافت پژوهش آزمایشى و (Radway, 1984) براى رهیافت مطالعه قرائت در محیطهاى طبیعیتر.
18. همان‏طور كه در بالا دیدیم، تطابق كاملى میان زن بودن و قرائت از دید یك زن وجود ندارد. یعنى این امكان هست كه مردان نیز بتوانند از دید یك زن قرائت كنند، كه به نظر من عملى است و ضرورتا چیز ناخوشایندى نیست، اما شاید بسیار دشوار و نامحمتل باشد، زیرا هم تجربه‏هاى زنان در فرهنگ وسیعتر "مسكوت‏" مى‏مانند (Ardener, 1975) و هم ساختارى از انگیزه‏ها و پاداشها، نقل داستانهاى "مذكر" را تشویق مى‏كند.
19. این ملاحظه، به‏خصوص در بستر این تحلیل، پدیده رمان فمینیستى و همچنین راههایى را كه در دو دهه گذشته زنان از طریق آنها رمانها را همچون بخشى از فرآیند رشد آگاهى فمینیستى به‏كار گرفته‏اند، به‏خاطر مى‏آورد. به‏نظر مى‏رسد چنین قرائتى شبیه قرائت موردبحث‏برانشتاین (Brownstein, 1982) است كه به‏عقیده وى زنان و دختران، رمانهایى را كه قهرمان آن یك زن است طورى مى‏خوانند كه گویى داستانها هم انعكاسى از زندگى آنها و هم الگویى براى زندگى آنهاست.
×. Boarding School : مدرسه‏اى كه بچه‏ها را از صبح تا شامگاه نگه مى‏دارد و غذاى روزانه آنها را نیز بر عهده مى‏گیرد.
ضمیمه
Commentary on The Late Bourgeois World
Reviews at the Time of Publication
1. Anderson, Patrick. 1966 : "Day on the Rand." Spectator, July 1, p.20.
2. Beichman, Arnold. 1966 : Responsibility Can Have No End." Christian ScienceMonitor, June 30, p . 13.
3. Elson, Brigid. 1966 : Review. Commonweal, November 4, pp. 149-50.
4. Fuller, Hoyt W. 1966 : Review. Negro Digest , December, pp. 51-52.
5. Hamilton, Ian. 1966 : "Sunsets." New Statesman, July 1, p. 22.
6. McCabe, Bernard. 1966 : "A Code for the Pale." Saturday Review, August 20,p .32.
7. Mitshell, Adrian. 1966 : "Climate of Fear." New York Times Book Review,September 11, p. 54.
8. " No 1s of Today: Masquerading in Many Forms.: 1966 : National Observer,August 8, p. 21.
9. Review. 1966 : Newsweek, July 4, p. 90.
10. Sharpnel, Norman. 1966 : "Dead and Dying Worlds." Manchester GuardianWeekly, June 30, p. 11.
11. Shuttleworth, Martin. 1966 : " New Novels ." Punch, July 6, p. 32.
12."On the Brink." 1966 : Times Literary Supplement, July 7, p. 589.
13. Toynbee, Philip. 1966 : "Disillusioned Heroine." New Republic , September 10,pp. 24-25.
14. Weeks, Edward. 1966 : Review. Atlantic Monthly, August, p. 116. Later Crivical Works
15. Gerver, Elisabeth. 1978 : "Women Revolutionaries in the Novels of NadineGordimer and Doris Lessing." World Literature Written in English 17:38-50.
16. Haugh, Robert F. 1974 : Nadine Gordimer. New York: Twayne.
17. JanMohammed, Abdul R. 1983 : Manichean Aesthetics: The Politics ofLiterature in Colonial Africa. Amherst: University of Massachusetts Press.
18. Parker, Kenneth. 1978 : " Nadine Gordimer and the Pitfalls of Liberalism."pp . 114-30 in The South African Novel in English, edited by K. Parker. London:McMillan
19. Wade , Michael. 1978 : Nadine Gordimer. London: Evans Brothers.
 

به نقل از ارغنون - شماره ۹ و ۱۰

 
 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ