بيدل - سخنوری که بيش
ازهر شاعرزبان پارسی به فرازای هنری شعر، هم ازنگاه لفظ وهم معنا ، می نگريست و
به ابهام سروده هايش سرافراز بود و بيش از هر شاعری ترکيبها وعبارتهای تازه به
زبان شعرارمغان آورد و زبان شعرفارسی را بارور ترساخت و فهم کلامش دشوارتر از فهم
کلام هر شاعر ديگريست ، همچنان افزونتر از هر شاعری از زبان گفتار و فرهنگ مردم ،
سود جسته است .
زبان گفتارهميش و همه جا سرچشمۀ
فيض بخشای زبان ادبی و در آن شمار شعر بوده است ؛ مگر تمايل شاعران به بهره گيری
از زبان گفتار، غالباً زيراثرمقولۀ واژه گان شعری و غير شعری قرارداشته دريافت
گذرنامۀ ورود بمرزادبيات ، برای عناصر زبان گفتار ، هميش باسختگيری و حتاگاهی
تعصب روبروبوده است . درادبيات يونان باستان ، ارستوباورداشت که :
" گفتاروقتی بلند وعاری ازابتذال
می گرددکه الفاظ آن ازاستعمالات عامه دورباشد." ( ارسطووفن شعر ، زرين کوب ، ۱۵۴
) دراروپاشاعران کلاسيک وپارناسين درگزينش واژه گان سرايش سختگيرتر ازهمه بودند .
گفته اندکه ژان راسين_سروده سرای سدهء هفدهم فرانسه تنهاهشتصد واژه رادرآثارخويش
بکار برده است . درتاريخ شعر دری ، سخنوران سبکهای خراسانی وعراقی ازکاربرد
تعبيرات زبان گفتار ، کمابيش ، دوری جسته اند . باآن وصف تراوش عناصری از محاوره
بزبان ادبی ، خواه مخواه وپيوسته و همه جا ودرهر زمانه ادامه داشته ودارد . به
گونۀ مثال
"بيارآن می " رودکی و درمصرع : "با
آن که زصد هزاردشمن بتری "، واژۀ "بتری " او و" بی او نتوان شستن " مولانا جلال
الدين محمد و درمصرع " ورزربخشی هزار شاباش " سوزنی ، واژۀ "شاباش " ، همه اززبان
گفتار اند واکنون در محاورۀ مردم افغانستان کاربرد دارند .
بدين گونه واژه گان زبان گفتار
درشعر بسيارشاعران راه يافته اند و می يابند وآن واژه گان در لغت نامه ها مخفف
ناميده شده اندکه پندارم نام گذاری رسانيست . بگونۀ نمونه ، سورنای رادرگويش دری
کابلی" سرنی" می گويند . هرگاه درپی معنای سرنی به لغت نامه ها روی آوريم می
يابيم که : " سرنی مخفف سورنای است که نای رومی ونای ترکی باشد ." ( برهان قاطع ،
آنندراج و دهخدا) اگرچنان واژه گان بنام صورت گفتاری مروج درفلان محل قيد شوند ،
خواننده رابگويش زيست بوم آن شاعريا خاستگاه آن واژه رهنما خواهند شد
.
زبان گفتاردر دورۀ سبک هندی گويی
ازنو کشف شد . سروده آفرينان سبک هندی نخچير معنای بيگانه و خيال نازک راباکمند
کنايه ها، مثلها ، عبارتها وترکيبها ، پنداشته ها و رواجهای فرهنگی مردم ، واژگان
و حتا تلفظ گفتاری شماری از واژگان ، پای بستند و رام کردند . بااين روش
ساختارهای لسانی زبان گفتار ، باآن صورت وآهنگ آشنا ، ازبيگانه نمايی تصويرهای
خيالی دور از ذهن و رمنده کاست و بتناسب هنرمندی شاعر ، فضای شعررا مأنوس گردانيد
. با اين جنبش ، اگرازسويی شعر به امکانات نو زبانی رسيد ، ازسوی ديگر ، دريافت
آن برای خواننده گان فرامرزآن گويش دشوارگرديد .
عبدالقادر بيدل دررديف شاعران سبک
هندی و بيشترازهمه اززبان گفتار و فرهنگ مردم بهره ورشده است .
عناصر زبان گفتار وفرهنگ مردم را
که به شعر بيدل راه يافته اند ، می توان در دو بخش جدا کرد :
يکی ، آن بخش که در قلمروهای زبان
فارسی گسترش داشته در فرهنگها نيز آمده است .
ديگر، آن واژگان ، کنايه ها ،
عبارتها و مضامينی که درکتابهای لغت کم ياب اند ، مگر در محاورۀ دری زبانان
افغانستان وبخصوص محاورة کابل و روابط اجتماعی مردمان آن ، هستی چشمگير دارند
.
دراين گفتار ، بيشتر همان دستۀ
دومين مطمح نظر بوده است .
۱- عبارتها و ترکيبهای
تجريدی برخاسته اززبان گفتار :
تعبيرهای تجريدی شکست رنگ و پرواز
رنگ و شوخی رنگ که چنبرۀ فراخ عبارتها و نگارههای پندار را درشعر بيدل می سازند ،
درنخستين نگاه چنان می نمايد که بيدل رنگ را به شی يا جانوری تشبيه کرده خصوصيتی
، کنشی ، يا صفتی ازآن را پايۀ تداعی قرارداده ، بدين گونه بابکاربستن استعارۀ
بالکنايه ( اوبسترکشن و پرسونی فکيشن ) سخنش را آراسته است . مگرهمين گونه
دستکاريهای بلاغی ، پيش از بيدل ، درذهن مردم شده بود و
درمحاورۀ مردم نمونه های فراوان
داشت .
بنگريم به کاربردهای " شکستن " و "
رنگ " درمحاورۀ کابل :
- هوا شکست يا می شکند
. يعنی هوا که بسيار گرم بود، اندکی سرد شد يا سرد می شود يا هوا که بسيار سرد
بود ،کمی گرم شد يا می شود .
- آدم شکسته ، آدم
فروتن و بی ادعا .
- قسم راشکستن ، خلاف
سوگند عمل کردن .
- عهد شکستن ، بوعده
وفا نکردن .
- شکستن ياشکستاندن
غرورکسی ، عاجز و نرم شدن يا ساختن .
- روزه را شکستن ،
درحال روزه داری چيزی خوردن .
- دل شکستن ، نااميد
شدن و نا اميد ساختن .
- رنگ شکسته ( صفت) ،
رنگهای مانند خاکستری ، کريمی ، سفيد ، نصواری که مقابل آن رنگهای ، مانند سرخ ،
سبز ، زرد ، آبی ، نارنجی و ديگر ، رنگهای شوخ ناميده می شوند .
درمحاورۀ کابل رنگ بمعنای لون ،
دودسته می شود : رنگهای شکسته و رنگهای شوخ و برمحور رنگ اين صفتها ، قيدها ،
استعاره ها ، ترکيبها و عبارتها معمول و مروج اند :
رنگ َرو = چيزی که بمرورزمان رنگش
سترده می شود .
رنگ ريزی و رنگريز = رنگ کردن جامه
و کسی که جامه رنگ می کند .
رنگمالی ورنگمال = رنگ کردن بناها
و کسی که بنا ها را رنگ می کند .
- پريدن رنگ = زايل شدن
سرخی چهره .
- رنگ ميدان = دربعض
بازيهای قطعه ( پريا ورق ) يکی از خالها که برتر پذيرفته می شود و دررابطه به آن
: رنگ بازی کردن ، رنگ انداختن ، رنگ زدن و… .
- رنگ = گونه ، قسم .
ادات تشبيه .
- همرنگ = شبيه و مانند
. اين پسر همرنگ پدر خود است .
- يک رنگ = متداوم و
پيوسته ( قيد )
- دورنگ = دورو و
فريبکار .
- رنگ زدن = مکر و فريب
بکاربردن .
- رنگ = صورت و سيما .
درعبارت " رنگت رانبينم . "
- رنگ دادن = زايل شدن رنگ چيزی و نيزرنگ باختن به همين معنا .
- گشتن رنگ يا گردش رنگ
= ازسرخی به زردی عوض شدن رنگ صورت .
ترکيبها
مثال گونه می نگريم که دودستۀ
ترکيبهای بيدل يکی برمحورتراش ، ريشۀ فعل تراشيدن به معنای مجازی هست نشان دادن
چيزی که نيست و فروش ، ريشۀ فعل فروختن به معنای زياده روی درعرضۀ چيزی ، درزبان
گفتار چه نمونه هايی دارند .
درزبان گفتار بهانه تراشی ، مشکل
تراشی ، دليل تراشی راداريم و می گويند : فلانی خودرا دوست فلانی می تراشد . يعنی
درواقع دوست او نيست . خود فروشی و فضل فروشی را داريم .
واژۀ نزاکت که با انبوه ترکيبها و
استعاره های ساخته از آن در آثاربيدل ، که گاه ، ايراد اهل پژوهش را بر انگيخته
است ، درمحاورۀ مردم کابل به معانی گوناگون رواج دارد .
- نزاکت = رعايت چيزی
يا کسی . کسی کاری را که نبايد ، می کند و در برابر پرسش ، می گويد : اينجا يک
نزاکت بود . يعنی به خاطر مسأله يی يا رعايت کسی آن کار را کرده است .
- نزاکتی = آدم با ناز
و کرشمه
- بی نزاکت = بی تربيت
و گستاخ
- نزاکت فهم = نکته دان
و هوشيار
- نزاکت کردن = ناز
کردن
- بين دو تن نزاکت
پيداشدن = شکررنجی پيدا شدن
- دورازنزاکت بودن =
دور ازآداب بودن
- نزاکت مسأله = باريکی
موضوع
اين چند خوشۀ
ترکيب و عبارت بيدلی که به گونۀ نمونۀ نگرش شاعر به زبان گفتار آوردم ، اندکيست
ازبسيار .
۲ ‐
واژگان و عبارتهای زبان گفتار در شعر بيدل
شماری واژگان و عبارتهای زبان
گفتار را نخستين بار درشعر بيدل می يابيم
ترشدن : ازمزاح کسی رنجيدن و خشمگين شدن
ازنامه ام آن شوخ مکدر شده باشد
مرزاست ، به حرف فقرا تر شده باشد
خسک : حشرۀ کوچکی که دربستروتخت خواب آدمهاجای می گيرد وخون انسان را می
مکد .
بيدل اقتضای جسد می کشد به حرص
وحسد
خواب امن داری اگرپيرهن خسک
نشود( 495
)
درس روانی :
درمسجدهای
افغانستان اززمانه های قديم ، آموزش خواندن متن ، بدون تشخيص اعراب هجاها را درس
روانی می نامند . بدين گونه که نخست آموزش خواندن هجايی (درمحاوره هجاگی می گويند
) شروع می شود . مانند : الف لام زر(زبر) اَل ، حی ميم زبرحَم دال پيش دُ ،
اَلحَمدُ .سپس شاگرد می گذرد به خواندن روانی، يعنی بدون گفتن زيروزبرهجاها . درس
روانی پايان آموزش متن است و نشانۀ باسواد شدن آموزنده .
تاچکيدن اشک را بايد به مژگان
ساختن
چون روان شد درس طفل مابرون مکتب
است ( 222 )
هرچه باداباد ! :
در شروع کاری که شايد پيامد ناگوار داشته باشد ، گفته می شود .
ازعاقبت نمی هراسم .
هرچه باداباد گويان تاخت هستی بر
عدم
راه آفت داشت اما کاروان بيباک
بود( 385 )
ازکجاکه نريزد :
می ريزد ، خواهد ريخت . اين عبارت زمانی گفته می شود که گوينده ،
خلاف شنونده به شدن کاری باورمند است .
مباش غره به سامان اين بنا که
نريزد
جهان طلسم غبار است ازکجاکه نريزد
( 634 )
يک عالم و دو عالم
: وابسته های عددی . درمحاوره می گويند : بايک
عالم زحمت ازدرياگذشت . يک عالم پول صرف کردم تا اين بنا به سر رسيد . بيدل
درپهلوی يک عالم ، دو عالم را هم به کار می برد .
بس که بيقدری دليل دستگاه عالم است
چون پرطاووس يکعالم نگين بی خاتم
است
***
اشک يأسيم ای اثر ازحال ما غافل
مباش بادوعالم نالۀخون گشته همزاديم ما
ساده : احمق و بی عقل .
چون صبح درمعاملۀ گيرودارعمر چندان
نه ايم ساده که بايدحساب داد
با... چه دارد :
درمحاورۀ
کابل و حواشی آن به صورتهای " کتی ما چه دارد ، يا چه داری " ، " قی ما چه دارد ،
ياچه داری ؟ " ، صيغه های مختلف آن کاربرد دارند .
معانی چه دشمنی دارد ، چه رابطه
دارد ، چه کار دارد( ياداری ) را افاده می کنند .
نمی دانم چه دارد باشکست شيشة رنگم
نگاه بيخودی هنگامة ميخانه تعميرت
زدن : با اشتها والتذاذ خوردن .
خال مشکين نيزباچشم سيه هم نسبتست
ساغرمی گرنباشد حبی از افيون زنيد ( 534 )
کوک بودن : آمادۀ کار بودن
.
سازنافهميدگی کوکست کوعلم و چه فضل
هرکجاديديم بحث ترک باتاجيک بود( 516 )
کوچه دادن :
باکناررفتن ،
راه بازکردن .
آن کس که بگذرد زخم زلف يارکيست
بردل چه کوچه ها که ندادند شانه ها ( 60 )
کم گرفتن کسی ياچيزی :
حقيرشمردن ، ناتوان و ناچيزپنداشتن .
عرق ريزحياصد رنگ توفان دربغل دارد
مگيرای جوش گل از ناتوانيها کم
شبنم
جنگ زرگری :
جنگ دروغين .
به حرفی که بنياد او سرسريست
اگرجنگ واقع شود زرگريست
شب پرک : درکابل پروانۀ گلها و پروانة شمع ، هردو را شوپرک ( شب پرک ) می
گويند و خفاش را شوپرک چرمی می نامند . بيدل نيز شب پرک را به همين معانی بکار
برده است .
نيست شامی وسحری کزهجوم جلوۀ او
غنچه شبنمی نکند ، شمع شب پرک
نشود( 495 )
خال خال :
( قيد مقدار) دربيان کم ياب بودن چيزی بکارمی رود . به ندرت ، يگان
تا.
انتخاب نسخۀ جمعيت هستيست فقر عاشق
بخت سيه می باشد اينجا خال خال
غروفش : سخنان تهديد آميزگفتن ، ازخشم داد
و فرياد کردن .
ازغروفش پوچ تهور نرود پيش
زين ريش و بروت جعلی هيچ مبر پيش
(ترکيب بند 19)
نشست کردن :
فرو رفتن تهداب بنا که باعث سقوط عمارت می گردد .
قدت خميده زپيری دگرخطاست اقامت
زخانه يی که بنايش کند نشست برون
آ
لنگر: فشار ، گرانی و سنگينی .
گرانجانيست زيرسايۀ برق بلا بودن
زفرق کوه دشواراست خيزد لنگرتيغش(
744 )
بازی کردن :
رقصيدن
برويت پيچ وتاب طرۀ مشکين بدان
ماند که شاخ سنبلی برلالۀ احمرکند بازی ( 1190 )
کچل : لنگ ، کسی که يک پايش توان رفتار ندارد .
من بی دانش و احصای ثنايش هيهات
سعی محو رۀ بام فلک و پای کچل( قصايد 81)
مفت بری : درقمار بافريب و يا استفاده از ساده لوحی حريف ، بردن او
.
نان پنجه کش : ازنانهای کابل . نانی که باکشيدن پنجه درازونازک ساخته می شود
.
حيف است دست منعم
درآستين شود خشک اين نان نمک ندارد ، تاپنجه کش نباشد
روغن زرد : روغنی که درافغانستان از آب کردن مسکۀ گاوی بدست می آورند .
ازسالها روغن زرد هزاره جات مشهور بوده است .
ازگاو آسمان چه تمتع برد کسی
شيرسفيد و روغن زردش نديده اند ( 518 )
کف پايی زدن : پاهای مجرم را بسته و باچوب يا تازيانه برکف پايش زدن
.
بی ادب بس که
براه طلبت راه کشودم می زند آبله ام ازسرعبرت کف پايی ( 1122 )
ديده و دانسته : به عمد و آگاهانه .
جلوه مست وشوق سرتاپا نگاه اما چه
سود ديده ودانسته حيرانی تغافل می کند( 675)
گل شدن : خاموش شدن چراغ يا آتش .
عافيت خواهی درين بزم ازمن و ما دم
مزن زين هوای تند شمع عالمی گل می شود ( 479 )
هيبت کردن : باصدای تهديد آميز مانع شدن و عقب راندن . بيشتر درمورد حيوانات
به کار می رود .
هيبتش می نمود سود نداشت غيرشغلی
که می نمود نداشت (عرفان 383 )
کج دار و مريز : باروش جنگ و آشتی رابطه را باکسی نگاه داشتن .
بيدل به ادای مژه کج دارومريزی پر
شيفتة محفل نيرنگ نگردی( 1130 )
خلال دندان :
چوب نازکی که
برای پاک کردن درزهای دندانها به کار می رود .
خارا حريف سعی ضعيفان نمی شود
صدکوچه است در بن دندان خلال را
ترکردن :
گذاشتن چيزی دربين مايعی . درزبان گفتار می گويند :" نان فلان
درروغن ترشد " يعنی درامدی به دست آورد که باآن می تواند آرام زندگی کند .
مزارکوهکن آن گه که بی چراغ شود
فتيله ترکند ازخون من رگ سنگش(
744)
گاومرده :
مرده گاو ، ديوث .
تخفيف حرص خواجه نشد پيکردوتا
اين گاو مرده بار دو خر می کشد
هنوز( 527)
حرف بی پهلو :
ازديدگاه بيدل سخن موزون بايد کنايه واشاره يی نهفته ، که دريافتنش
دروازۀ ِديگری ، غيرازمعنای ظاهری ، بررخ خواننده بکشايد ، داشته باشد
.
اگرچنان نبود ، حرف بی پهلوست و
برابراست به لفظ بی معنا .
لفظ بی معنی نباشد ، آنقدرها
دلنشين حرف موزونی که بی پهلوست تير بی پراست
اين تعبير نيز ريشه درزبان
گفتاردارد . درمحاورۀ کابل گپ پهلودار يا حرف
پهلودار ، به معنای مقابل چيزی که
بيدل درنظردارد ، سخت متداول است .
نقط : نقط که جمع نقطه است ، درمحاورۀ کابل به معنای مفرد به کارمی رود .
می گويند : " فيل به يک نقط قيل می شود . " و بيدل هم سازگاربا همان محاوره اين
واژه را به کار برده است .
کتاب عشق غير از يک نقط نيست
صفا می جوشد اينجا گرد خط نيست(
طلسم حيرت ، 131 )
3- کنايه های برچيده از
زبان گفتار :
باخرس همجوالی :
درزبان دری گفتاری کابلی به شکل " باخرس درجوال افتادن" کاربرد
دارد و معنای آن سروکار يافتن باآدم ناشايست می باشد .
جزخری کزصحبت اهل دول نازد به خويش
کم کسی باخرس فخرهم جوالی می
کند
دست زيرسنگ داشتن :
مجبوربودن . زيرفشاربودن . به دليلی توان سرکشی نداشتن .
رگ گل آستين شوخی کمين صيدمادارد
که زيرسنگ دست ازسايۀ رنگ حنادارد
آب زيرکاه :
کنايه از فريب
و تزوير
زطرزمشرب عشاق سير بينوايی کن
شکست رنگ کس آبی ندارد زيرکاه
آنجا( 1)
آه درجگرنداشتن :
سخت تهی دست بودن .
درين محيط که هرقطره نقد باختن است
خوش آن حباب که آهيش در جگرنبود ( 517 )
ازريگ روغن کشيدن :
کارناممکنی را ممکن ساختن
حصول سيم و زر يعنی زمعدن
برون آوردن است ازريگ روغن
(طورمعرفت 27)
نبض کسی دردست ديگری بودن :
به ارادۀکس ديگری هميش عمل کردن . مطيع ديگری
بودن .
بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا
بازگشتن نيست از آيينه تمثال مرا
ناف کسی را با چيزی بريدن :
چيزی را بسياردوست داشتن .
فسردگی مطلب ازدلم که درايجاد به
تيغ شعله بريدند ناف داغ مرا( 25)
کلاه نازبرگردون فگندن :
درزبان دری گفتاری کابل به صورت " کلاه خودرابه
آسمان انداختن " کاربرد دارد که به معنای بسيارسرافرازی کردن است .
آرزو خواهد کلاه ناز برگردون فگند
جام می دردست جمشيد من اکنون می رسد ( 141 )
زبان کسی را دراز کردن :
به کسی زمينۀ نکوهش و انتقاد را فراهم ساختن .
خط آوردی وننوشتی برات مطلب مارا
به خود کردی درازآخرزبان دوددلهارا
( 66)
درپيراهن نگنجيدن :
کنايه ازبسيارخوشحال بودن .
به اين شوقی که من چون گل به
پيراهن نمی گنجم
سرگردسرت گرديدنم دستارمی بندد(
450)
خواب خرگوش : کنايه از خيالات پوچ و باچشمان باز درخواب بودن .
چه امکانست بيدل منعم از غفلت برون
آيد هجوم خواب خرگوش است يکسرشيرقالی را
۴ - مضامين برگرفته
ازفرهنگ مردم :
پريدن چشم :
درکابل
مشهوراست که هرگاه چشم بپرد(تکان بخورد ) خبرخوش می رسد . درآن حال خسی رابرپلک
همان چشم می گذارند که همان خبرتحقق يابد .
هرکجاچشم پرد مژدۀ ديداری هست
هرکجادل تپش آرد خبری می خواهد(چهارعنصر 153)
خفت اهل شرم بيباکيست چون پرد چشم
پايمال خس است ( 295 )
آسيای نوبت :
تعبيرديگری ازمثل آسيا به نوبت است يا آسيای بابه هم باشد به نوبت
است که درکابل رواج دارد .
بقدرگردش رنگ آسيای نوبتست اينجا
دوروزی خون ماهم گل بدست يارمی نالد ( 450)
کاه دردهن گرفتن :
در رواج هنديان ، هنگام نبرد دوتن ، کاه زيردندان
گرفتن
يکی از دوسو ، نشانۀ تسليم بوده
است .
گربه ميدان رياضت کهربا دعواکند
کاه گيرددردهن ازشرم رنگ زردما ( 26 )
کچه بازی :
ازبازيهای کودکان و نوجوانان که درکابل قديم معمول بوده است . کچه
( انگشتری بی نگين ) را پنهان می کردند تايکی ازبازی کنان بيابد . اگريافت
اوميرميدان می شد واگرنيافت جزامی ديد . سپس کچه گل کردن کنايه يی از افشاشدن راز
شناخته شده است .
آخرزجيب پيری قدخميده گل کرد
رمزکچه نهفتن درروزگارپيری( 1126 )
ناخن شير :
مردم به آن پندار اند ، که ناخن شير دافع چشم زخم است . دررباعيات
بيدل می خوانيم :
بيدل درطبع ظالم شعله مزاج الفت
خشم است و مهرها کينه رواج
ديديم دمی که ناخن از پنجۀ شير
گرديد جدا به چشم زخمست علاج( 127)
انگشت زينهار کشيدن :
د رباستان زمانه ها ، درجنگهای تن به تن ، بالا
کردن انگشت اشاره ، نشانۀ تسليم و امان خواهی بوده است .
چون موی چينی اينجا اظهار سرمه
رنگست
انگشت زينهاريم مارا صدا نباشد(
467 )
استفاده از طبابت عنعنی در ساختن
نگاره ها ی پندار :
بيدل دربيان مفاهيم شعری و ساختن
صورخيال از داروها نيزکار می گيرد و بنابرآشنايی که باداروسازی داشت ، پيمانة
استفاده ازدارو ها و درمانگری درسروده هايش چشمگير است .
صندل ( سندل
)- داروی دردسر .
چاره درتدبير ما بيچاره گان خون می
خورد
پيشترازدرد سر، سودن به صندل می
زند( 607 )
بنفشه بادام
- برای تازه شدن دماغ
.
ورداروی تردماغيی می خواهی ازعطاری
بنفشه بادام طلب ( رباعيات 127)
تباشير - داروی
تب .
دم پيری فسردن بردل عاشق نمی بندد
تب شمع محبت بشکند صبح ازتبا شيرش ( 758 )
نيشترزدن
- درمان گلودردی
.
به تهديد ازين همدمان امن خواه کلک
زن خناق گلوگيررا ( 77 )
۵ - به کار بردن شکل گفتاری شماری ازواژگان
:
دراين بخش واژگانی را در نظردارم
که درزبان گفتار ونوشتار دارای اعتبار همسان اند ، مگربيدل بنابراقتضای وزن
شعرياعادت ، بيشترينه ، شکل گفتاری آنهارا به کاربرده است .
مرزا شکل گفتاری
ميرزا درمحاورة کابل :
طمطراق عالم عبرت تماشاکردنيست پيش
پيشش بانگ خرگرمست مرزا می رود ( 678 )
برِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ شکل
گفتاری برای :
برياراگرپيام دل تنگ می فرستم به
اميد بازگشتن همه رنگ می فرستم( 851 )
بتر شکل گفتاری
بدتر
:
عيبی بترازلاف کمالات نديديم شرمی
که لبت تشنۀ تبخال نباشد ( 669 )
نامد شکل گفتاری
نيامد :
بکف نامدکسی رادامن شهرت به آسانی*
نگين جان ميکند تازين سبب حاصل کند نامی( 1155)
استادن صورت گفتاری
ايستادن :
جزتأمل نيست بيدل مانع شوق طلب
رشتة اين ره اگر دارد گره استادن است
واکردن
صورت گفتاری
باز
کردن :
درزيرفلک بال نگه وانتوان کرد
عمريست که واماندۀ اين حلقة دوديم( 880 )
وا
شکل گفتاری باز :
توونظارۀ نيرنگ دو عالم بيدل من و
چشمی که به حيرانی خود وا باشد
* * * * * * * * *
اکنون که اين بحث به فرجام می رسد
، چند يادآوری کوتاه را بايسته می پندارم .
يکم ، چنان که درآغازنيز اشاره کردم ، عناصر زبان گفتار
درسروده
های بيدل خرمنهاست ، نه اين چند
خوشه يی که نمونه گويا درين گفتار فراهم کرده ام . اگربا شکيبايی همه را برچينيم
، کتابی می شود سخت دلپذير .
دوم ، برمی آيد که زبان فارسی مروج درهند روزگار مغول و به خصوص زبان
سروده های بيدل ، از گويشهای دری افغانستان بسيارتر سيراب بوده است و شايد يکی از
دلايل دلبستگی کم نظير مردمان ما به سبک هندی و شعر بيدل همين مسأله نيز شمرده
شده بتواند .
____________________________________
يادداشت :
- بيتهای باشمارۀ رويه
، بی نام اثر ، ازدفترغزلها برچيده شده اند .
- همۀ نمونه هارا از
کليات چاپ کابل گرفته ام .