سیری در ریشه
ضرب المثل های فارسی
امین خضرایی
هیچ مثلی بدون ریشه و مأخذ نیست. مثلها مانند ابزاری كارا
وسیله رساندن حرف دل و نیات عامه بوده به طوری كه با گفتن یك جمله مثلی سخن دل به
مخاطب میرسیده است. با وجود این چون مثلها بیشتر شفاهی هستند از خاطرهها رفتهاند؛
اما مثلهایی كه از ریشه محكمی برخوردار هستند برجا ماندهاند، گرچه گاهی ساییده
و كوتاه شده اند.
این مقاله نمونهای از ریشه مثلهای كتاب " فرهنگ امثال و حكم فارس " است. منظور
اصلی تدوین این كتاب یافتن ریشه مثلهایی است كه از بین رفته و درجایی ثبت نشده است.
بسیاری از مثلها هم كه ریشه آنها نوشته شده است فهمیدنش مشكل است. از این رو
نگارنده براساس شواهد و قرائن و كاووش در معنای مثلها ریشه آنها را ساخته یا اصلاح
كرده و در معرض قضاوت خوانندگان و علاقه مندان گذاشته است. باید یادآور شد كه
شناختن و یافتن مأخذ مثل، تجربه و نشست و برخاست با مردم شهر و روستا و عشایر را
میطلبد كه نگارنده سالها از این تجربه بهرهمند بوده است. حال ریشه برخی از امثال
همان طور كه درگفتگو با فصلنامه آمد تقدیم میشود.
1) آب آن دو به یك جوی نخواهد رفت :
مشاركت آن دو نفر دوامی نخواهد داشت. مأخذ : دربین زارعان خرده پا و ضعیف رسم است
كه با همسایه زمین خود آب را به نوبت از مَمَری (جوی ) كه مشتركاً احداث كردهاند
به زمین خود ببرند. این كار از چند نظر صرفهجویی است، زیرا اگر هر كدام بخواهند
برای بردن آب به زمین خو مَمَری احداث كنند، علاوه بر هزینه احداث، مقدار مصرف
زمین دو برابر خواهد بود. سود دیگر این اشتراك مربوط به آبی است كه آبخور جوی میشود.
شبیه به این مثل، مثل " آب و گاوشان یكی است " میباشد.
2) كلاهش پشم ندارد :
از او نباید ترسید، مهابتی ندارد، دلیلی وجود ندارد كه از او هراس داشته باشیم.
مأخذ: درزمان قدیم، نه چندان دور، در ایران صاحب منصبان نظامی به تقلید از
نظامیان روس كه كلاه پشمی به سر داشتند، كلاه پشمی پوستی بر سر میگذاشتند و از
آن جایی كه نظامیان مأمور نظم ونسق هستند، وقتی از دور پیدا میشدند مردم خود را
جمع و جور میكردند كه مورد مؤاخذه واقع نشوند، و اگر آن صاحب منصب نظامی افسر
نبود به هم میگفتند : این كه افسر نظامی نیست، كلاهش پشم ندارد.
3) زاغ سیاه كسی را چوب زدن :
هر كس این مثل را بشنود فوراً به ذهنش خطور میكند كه مربوط به زاغ پسر یا دخترخاله
كلاغ است كه او را با چوب زدهاند و فراری دادهاند؛ اما درك بنده از این مثل چنین
است: زاغ نام دیگر زاج است. علاوه بر این كه مردم بیشتر شهرستانها به همین نام
زاغ (زاج ) را میشناسند در فرهنگنامهها هم به همین معنی آمده است.
زاغ (زاج ) نوعی نمك است كه انواع مختلفی دارد:( سیاه، سبز، سفید وغیره ) زاغ
سیاه بیشتر به مصرف رنگ نخ قالی و پارجه و چرم میرسد. اگر كسی ببیند كه نخ یا
پارچه یا چرم همكارش خوش رنگتر یا شفاف و براقتر از كارهای خودش است، درصدد بر
میآید كه در موقع مقتضی خود را به ظرفی كه زاغ در آن حل شده برساند و چوبی در آن
بگرداند و با دیدن و بوئیدن، بلكه پی ببرد كه در آن زاغ چه اضافه كردهاند یا نوع
و مقدار و نسبت تركیبش با آب یا چیز دیگر چیست. ضمناً در مورد اشخاص چشم سبز هم
چشم زاغ یا زاغول گویند.
4) بارگهش را آب برده :
كار او دیگر اصلاح پذیر نیست، چون بسیار خراب است، بیشتر در مورد ورشكست شدهای
گویند كه با كمك دوستان هم نمیتواند باز به سركار خود برگردد، یعنی خرابی كار
بیشتر از این حد است. در موارد مشابه نیز كاربرد دارد. مأخذ: لازم است كه اول معنی
واژه " بارگه " را بدانیم : بارگه در تداول آباده و صُغاد سد كوچكی است كه چون
آبیار بخواهد آب را سوی دیگربفرستد، ماسه و شن و ریگ آن طرف جوی را كه باید آب
برود با بیل بر میدارد و به سمتی كه نباید آب برود میریزد. در این موقع حساس،
چابكی و جلدی لازم دارد. چون این كار باید سریع انجام شود، یعنی از وقتی كه میرآب
اعلام میكند، دیگر جریان آب به حساب مَمَر دوم كه سد آن برداشته شده است، خواهد
بود. گاهی زارعان در این موقع اگر سنگی بزرگ و امثال آن را بیابند از آن استفاده
میكنند، ولی برخی وقتها به سبب فشار زیاد آب یا از چابكی لازم برخوردار نبودن،
موجب میشود كه آب را نتوانند بگردانند. در این زمان است كه " بارگه " را آب میبرد
و دیگر كار یك نفر نیست كه بتواند آب را برگرداند ( واژه بارگه را مردم كرمان "
گرگه " و كردان " ورگال " گویند.
5) پا تو كفش كسی كردن :
كاربرد این مثل در امثال و حكم دهخدا چنین است: دخالت در كار كسی كردن، ازكسی
بدگویی كردن؛ اما در تداول صغاد و آباده فارس باری پیدا كردن بهانه به منظور آسیب
رساندن به كسی در كارش، تجسس كردن و دنبال نقطه ضغف یافتن علیه كسی به كار میرود.
به باور نگارنده، به حریم و حرم كس ناجوان مردانه واردشدن و طبعاً برای راحت بودن
از دم پایی مرد صاحب خانه استفاده كردن.
6) همه را روی دایره ریختن
همه اسرار و اصطلاحات خود را فاش كردن، كلیه دانستههای خود را بیان كردن، حساب
خود را با صداقت پس دادن. مأخذ: در قدیم كه هنوز رادیو و تلویزیون وارد بازار نشده
بود، بازار خنیاگران از رونق بیشتری برخوردار بود. مطربان یا خنیاگران در هر شهری
چند گروه و دسته بودند كه هرگروه برای خود رئیس و بزرگتری داشتند. افراد این گروهها
هر یك نقشی داشتند یكی دایره (دف) و یكی تنبك و دیگری تار یا كمانچه مینواخت،
جوانانی هم بودند كه در لباس خود یا لباس زنانه هنر رقص را در مجالس عروسی و جشن
اجرا میكردند.
درمجالس طرب رسم بر این بود كه چون اهل مجلس از هنرنمایی كسی خوششان میآمد به آنها
انعام میدادند. در پایان مجلس گروه خنیاگران به دستور رئیس خود، دایرهای در
وسط میگذرا دند و دورآن مینشستند و آنچه انعام گرفته بودند از جیب و بغل خود در
میآوردند و روی آن دایره میریختند. سپس رئیس آنها آن پولها را شمارش
میكرد و سهم هریك را میداد. این بود معنی همه را روی دایره ریختن.
7) ماهی از سرگنده گردد، نی زِ دُم :
هر موجودی رشد و گرایش وترقیاش در جهتی است، هر انسانی با توجه به استعداد و
سلیقه و منش خود به چیزی میگراید، یكی به طرف عرفان و معنویات دیگری در جهت
مادیات، یكی به سوی علم و كسب كمال و دیگری دنبال جمع كردن مال میرود، كار مورد
علاقه خود را توسعه و ترقی میدهد. همچنان كه ماهی كه زندگیش در دریاست، رشد
ونموش به طرف سرمیگراید و سرش بزرگ میشود. همچنین نی این گیاه قلم مانند " كاواك
" دركنار دریا و رودخانه میروید و ازقسمت پایین، طرف ریشه كلفت و قوی میشود.
بعضی نویسندگان واژه " نی " را به معنی " نی كه معنی منفی میدهد " گرفتهاند و
درنتیجه این مصراع حضرت مولانا را به صورتی دیگر نوشتهاند. علاوه بر آنچه معروض
افتاد و مضافاً بر این كه مولانا واژه " نی " را زیاد در اشعار و ابیات خود آورده
است. وقتی موردی را مسلم و روشن گفته است لزومی به تأكید بیمورد كه از فصاحت
كلام كم شود نیست. یعنی وقتی گفته شد راست نیازی نیست كه در ادامه بگوییم نه چپ،
یاوقتی شفاف گفته شود شب نیازی نیست كه در ادامه گفته شود نه روز.
8) دم چك كسی افتادن، نظیر دست كسی زیر ساطور كسی قرار گرفتن :
زیر سلطه و نفوذ كسی چنان قرار گرفتن كه اگر بخواهد بتواند چون پنبه دم كمان حلاج
او را له و ضایع كند. این عبارت مثلی ناظر برمثل:" پنبه كسی را زدن". مأخذ: چك
افزار چوبی تخماق مانندی است كه حلاجان برای زدن و حلاجی كردن پنبه آن را بر زه
كمان كه مماس بر توده پنبه است مینوازند تا كمان ضمن آهنگ بنگ بنگ خود پنبه را از
مواد متفرقه و زائد جدا و تصفیه كند. به این مضراب مردم شیراز و كرمان و آباده و
صغاد" چك " گویند. در برهان قاطع نیز به معنی مشته حلاجان و معنی مشته حلاجان را
افزاری كه ندافان و حلاجان بر زه كما زنند تا پنبه حلاجی شود ضبط كرده است.
9) كار به گره گوزی افتاده :
پیشرفت كار به مانع ومشكل برخورد كردن. مأخذ : گور بر وزن موز و معرب آن جوز و به
معنی گردو است، و گره گوزی یا گره جوزی نوعی گره است كه در قدیم بین روستاییان و
عشایر زیاد معمول بود، این گره با پیچیدن نخ به طریق ویژه خود گلولهای مانند گردو
ساخته میشد كه برای استفاده دكمه لباسهای پشمی كه عشایر و صحرانشینان با پشم میساختند
نصب میكردند، گاهی با پوست گردو آن را به رنگ گردو در میآوردند كه بسیار زیبا و
كاردستی هنرمندانهای بود. این گلوله پیچیده كروی سر نخ آن را چنان استادانه در
پیچیدگی نخها محو میكردند كه كسی نمیتوانست آن را بیابد، گاهی به صورت مسابقه
از دیگران میخواستند كه سرنخ را پیدا كنند. همین پیدا نشدن سرنخ و كور بودن گره
مایه این ضرب المثل شده است. استاد بهمنیار در داستان نامه بهمنیاری آن را گره
گوزی پنداشته و به معنی باد معده كه باعث درد شكم شود آورده است.
10) مقنی تا دولش تر است شكمش سیر است :
نظیر تا دستش كار میكند دهنش میخورد : در مورد كسی آورند كه اندوختهای نداشته
باشد و در آمد او از كار روزانه افزون نگردد و هر روز كه كار نكند گرسنه ماند. مأخذ:
این عبارت مثلی شاید در نظر جوانان تهرانی كه معنی دول را نمیدانند و معنی دیگر جز
معنی اصلی آن بر آن قائلند، پیچیده و عجیب جلوه كند، ولی معنی درست دول ( دَلو )
است. ظرف معمولاً چرمین كه بر طناب و به چرخ مقنیها كه بر سر چاه است نصب میكنند،
و مقنی دیگر در ته چاه آن را از گِلی كه از كف چاه كنده پر میكند و با تكان دادن
طناب یا آواز، مقنی كه بالای چاه ایستاده را خبر میكند تا آن را بالا بكشد و خالی
كند و دول خالی را دوباره به وسیله چرخ چاه پایین بفرستد و همچنان كار ادامه پیدا
میكند. این گروه زحمتكش با این كار پر رنج ذخیرهای ندارند و اگر یك روز ( دولشان
تر نشود ) یعنی كار نكنند گرسنه میمانند.
11) یخ كسی گرفتن یا نگرفتن :
وقتی كسی به منظور رسیدن به هدفی زحمت ورنجی متحمل شود و وقتی تلف كند و سرانجام
نتیجه بگیرد یا نگیرد این مثل آورند. مأخذ: یخ گرفتن مربوط به زمان قدیم است كه
هنوز یخچال صنعتی و آب سردكن و امثال آن نبود. درهر شهری برای رفع احتیاج یخ در
تابستان، یخچال طبیعی وجود داشت. ساختن این گونه یخچالها و تهیه یخ در رساندن آن
به بازار فروش كار آسانی نبود، گرچه با آب باران و آب جاری غیر بهداشتی تهیه میشود.
مایه اصلی یخچال طبیعی بسته به خوب یخ بستن آب در زمستان بود. یخچال داران در سالهایی
كه زمستان سرد میشد و یخ كاملاً میگرفت سود خوبی میبردند، ولی اگر زمستان چنان
سرد نمیشد كه آب به خوبی منجمد شود، بدیهی است كه به آنها ضرر وارد میشد. این
بود معنی یخ گرفتن یا نگرفتن. ( نامیكه امروزه بر یخچالهای صنعتی گذارده اند
واقعاً نام بی مسمایی است، زیرا كلمه یخچال از دو واژه " یخ " و " چال " كه به
معنی گود و چاله است كه اشاره به استخری كه آب در آن جمع میكردند كه یخ بسازند،
است. ولی دستگاهی كه ما امروزه به نام یخچال استفاده میكنیم خوب بود یخدان،
یخساز یا چیزی بهتر از این نامگذاری میشد.
12) از بز برند و به پای بز بندند :
نظیر، ازماست كه بر ماست. مأخذ : طناب كه با آن پای بز و میش و دیگر حیوانات اهلی
را بندند كه فرار نكند، یا در موقع كشتار آنها را با طناب به چنگك قصابی آویزان
كنند همه از موی بز است.
علامه دهخدا این مثل را نظیر از ریش پیوند سبیل كردن آورده است كه درست نمینماید.
13) چوب تر را چنان كهخواهی پیچ / نشود خشك جز به آتش راست (سعدی
):
نظیر نهال تا تر است میتوان آن را راست كرد. اطفال اگر در كوچكی تربیت نشوند چون
بزرگ شدند دیگر تربیت نپذیرند، همچنان كه نهال و چوب تر را میتوان به هر سوی
گرایش داد ولی شاخه كلفت درخت و چوب خشك را كاری نمیتوان كرد. مأخذ: روستاییان
وقتی بخواهند چوب خشك كجی را راست كنند كه بتوان از آن استفاده دسته بیل یا تیشه
نمود، آن را در زیر آتش سوخته (خُل ) میكنند، چون كاملاً گرم شد آن را در سوراخ
دیوار یا جایی مثل آن فرو و اهرم میكنند تا راست و قابل استفاده شود. در بعضی
دهات خود دیدهام كه در سنگی كه در پایین چهارچوب دروازه است سوراخی برای این كار
پیش بینی نموده تا اهل محل از آن در راست كردن چوب استفاده كنند. استاد خطیب رهبر
در شرح گلستان سعدی معنی مصراع: نشود خشك جز به آتش راست، را چنین نوشته است :
" چوب خشك جز به آتش استقامت نپذیرد یعنی استقامتش دیگر ممكن نیست اگر چه سوزد (!)"
14) مبادا خایه تو خایه بلبل بكنی :
مبادا در كاری كه به تو رجوع شده تقلب یا خیانت بكنی. مأخذ : شاید بین خوانندگان
كمتر كسی باشد كه این مثل را شنیده باشد، آن كس كه برای اولین بار میشنود شاید
نخست آن را مثلی دور از ادب و نزاكت پندارد، ولی با دانستن معنی خایه كه تخم
پرندگان هم معنی میدهد نظرشان تغییر میكند، و ریشه مثل تخم گذاردن بلبل در لانهاش
كه گوشه باغی بر روی شاخسار درختی ساخته است و كسی برای مزاح تخم پرنده دیگر را كه
در ظاهر مانند تخم بلبل باشد در لانه بلبل بگذارد.
در مورد تخم داخل تخمهای پرندگان كردن، چندین سال قبل در مأموریت اداری كه در
گلپایگان داشتم، شخص درستكاری كه انبادار بود و من همیشه به راستی و درستی او
احترام میگذاشتم یك روز كه در حیاط خانه زیردرخت نشسته و كارهای اداری را روی میز
پهن كرده بودم، گفت: این كلاغها كه توی این درخت لانه دارند، چند سال قبل با
دخالت پسرم صحنه عجیبی افریدند. درغیاب كلاغان یا كلاغی كه در درخت تخم گذارده بود
پسرم تخم اردكی شبیه به تخم كلاغ یافته بود. در نبودن كلاغ ! از درخت بالا میرود و
تخم اردك را با دقت با تخمی از كلاغ عوض میكند! ولی این كلاغ با همه هوشیاریاش
نفهمید، زیرا اگر میفهمید همان وقت غوغا میكرد. به هر حال تا یك روز روی آن پشت
بام كوتاه دیدم صدها كلاغ جمع شدهاند و یك بچه اردك هم در آن جاست، یك مرتبه یكی
از كلاغها كه شاید كلاغ مادر بود غار غاری كرد كه ناگاه تمام كلاغها به آن بچه
اردك حمله كردند و او را نابود ساختند ( عهده علی الروای )
15 ) صبح از دشت ارژن بار كردیم فردا صبح دیدیم همان دشت ارژن
هستیم :
نظیر آنچه رشتیم پنبه شد. این مثل را در موارد بسیاری با معنی و مفهوم اصلی میآورند،
وقتی در مورد معاملهای دو نفر مدتها بحث میكنند و با شرایطی توافق كنند ناگهان
یكی از طرفین معامله عدول كند یا در خواستگاری دختر وكارهای روزانه كه پس از گفتگوها
و بحثها یكی از افراد ذینفع موارد توافق را برهم زند، میآورند.
مأخذ: زمانی كاروانی از دشت ارژن به قصد شیراز حركت كردند شبانگاه بین راه منزل
كردند و بار انداختند، سحرگاه به جای ادامه مسیر بسوی شیراز اشتباهاً به دشت ارژن
بازگشتند و متوجه شدند كه به مبدا برگشتهاند، این مثل از آن زمان رایج و سایر شد.
16 ) مُشكی ماند كه از انبان بترسند :
این مثل زنجانی را دیگران بدون هیچ توضیحی نوشتهاند. به نظر نگارنده درحالی كه
روی كلمه مشكی فتحه گذاردهاند. اما این مثل در اصل " مُشكی " بوده است، با توجه
به تجانس مَشك و انبان كه هر دو از پوست هستند مَشك را صحیح پنداشته و ضبط كرده اند،
بدیهی است به صورتی كه ضبط شده معنی درستی به آن نمیتوان قائل بود، ولی در بعضی
شهرستانها مانند صغاد و آباده موش را مَشك، مخفف موشك ( موش كوچك ) میگویند.
معلوم میشود در زنجان هم موش یا موش كوچك را مُشك میگویند كه در این صورت میتوان
به مثل معنی و مفهومیقائل شد، زیرا انبان جای ذخیره حبوبات و غلات است و موش خیلی
زود به سراغ انبان میرود ( موش كاری به انبان ندارد. انبان ( یا همیان ) خودش
كِروكِر میكند. مثل را درمورد كسی آورند كه چیز موردعلاقهاش را میخواهد ولی از
خطرهایی كه برای به دست آوردن آن وجود دارد احتیاط میكند. یا عاشقی كه بترسد طرف
معشوق برود. به مثل اغراق آمیز: " چُس مُشك گیر دراین جا میتوان اشاره كرد كه در
مورد اشخاص فوق العاده ریزبین و خرده گیر آورند، خرده بین تر از مته به خشخاش گذار
و از آب كره گیر ).
17 ) ریگ به كفشش است :
به او نمیشود اطمینان كرد. مأخذ: یكی از جاها كه در قدیم سلاح پنهان میكردند تا
به موقع از خود دفاع كنند یا به كسی حمله كنند ساقه كفش بود، درساقه پوتین یا چكمه
شمشیر و خنجر و سنگ و ریگ میتوان پنهان كرد كه دیده نشود و موجب بدگمانی نگردد،
ولی در موقع مقتضی از آن استفاده كرد. وقتی میگویند فلانی ریگی به كفش دارد یعنی
ظاهراً شخص سالم وبی خطری به نظر میآید؛ اما در موقع مناسب باطن بد خود را ظاهر میكند
وخطر میآفریند.
18) گوش خواباندن :
منتظر فرصت مناسب بودن برای صدمه زدن به رقیب یا دشمن، كمین كردن. تمثیل: به
خاموشی زمكر دشمن مشو ایمن ـ چو تو سن گوش خواباند لگدها در قفا دارد. " صائب "
مأخذ : ستورها وقتی بخواهند زیر بار نروند یا سواری ندهند، یا وقتی احساس كنند كسی
میخواهد جلو حقشان را بگیرد، مثلاً ظرف جو یا علف را از جلو آنها بردارد برای
تهدید و هشدار، گوشها را به عقب میخوابانند، در این حالت طغیان و چموشی،
چنانچه كسی به آنها نزدیك شود با ضربات متوالی لگد و دندان حیوان روبرو خواهد شد.
درمكالمه و محاوره روزانه هم زیاد شنیده میشود كه میگویند: فلان برای فلان گوش
خوابانده است تا تلافی اذیت و آزاری كه كرده بكند.
مهدی پرتوی آملی در " ریشههای تاریخی امثال وحكم " این مثل را به گونهای دیگر
نوشته است، و ظاهراً عبارت گوش خواباندن را باگوش به زمین چسباندن كه آن برای خود
معنی و مفهوم دیگری دارد اشتباه گرفته است.
بر گرفته از شماره ی 10- 9 نشریه :
فرهنگ مردم به سر دبیری :
سید احمد وكیلیان