"وقاف/ حرف آخر عشق است/ آنجا كه نام كوچك من/ آغاز
مى شود" قیصر، این شعر را "امین پورى" مى نویسد كه روزگار معاصر و زبان
نوشتن از این روزگار را به خوبى مى شناسد. در واقع نوع رویكرد قیصر امین پور
به شعر و زبان، نه آنگونه است كه شعر را كاركرد زیبایى شناسى "زبان" بداند
و هدف و تأثیر گذارى موضوعى شعر را نادیده بگیرد. او در اشعارش تلاش مى كند
دغدغه هاى انسان معاصر را معاصر سرایى كند. اگر به تنوع آثار او در قالب هاى
مختلف، از غزل، رباعى كه قالب هایى كلاسیك (سنتى) هستند تا سپید به دقت
توجه كنیم در مى یابیم او چگونه واژگان آشناى جهان معاصر فارسى را دریافته
و آن را به كار مى بندد. به شعر "اشتقاق" از دفتر "آینه هاى ناگهان" توجه
كنید:
"وقتى جهان/ از ریشه جهنم/ و آدم/ از عدم / وسعى/ از ریشه هاى یاس مى آید/
وقتى كه یك تفاوت ساده/ در حرف/ كفتار را/ به كفتر/ تبدیل مى كند/
باید به بى تفاوتى واژه ها/ و واژه هاى بى طرفى/ مثل نان/ دل بست/ نان
را / از هر طرف بخوانى/ نان است!"
در واقع در ادب فارسى توجه به این گونه واژگان و حروف در كنار هم و نقطه ها
و حروف صدا دارى كه با حضور وعدم حضور خود معناى واژگان را تغییر اساسى مى دهند
و حتى گاه آن ها را برعكس به معنادهى مى رسانند، بسیار زیاد اتفاق افتاده
اما قیصر امین پور در این شعر اگر چه همان مفاهیم را بیان مى كند اما بوى
كهنگى از آن بر نمى آید چرا كه او بین دغدغه هاى امروزى انسان معاصر و
كلمات نقبى عمیق زده كه به توسط آن مخاطب خود را گرفتار شعر مى بیند. "نان
و غم نان"، در واقع انسان معاصر گرسنه نیست اما درگیر روزمره گى و حساب و
كتاب هاى روزانه شده است و این حساب و كتاب ها عموماً براى امرار معاش
زندگى است و این یعنى همان "نان". ممكن است این كلمه سه حرف داشته باشد اما
در واقع بیانگر جهانى است كه در شعر به شكلى نمادین بیان شده است. دغدغه
انسان صنعتى امروز از توجه به ارزش هاى تفكر والاى انسانى و تعهد اجتماعى
به مناسبات سطحى و دغدغه هاى دم دستى بدل شده است. دغدغه هایى كه از ارزش هاى
والاى اندیشیدن فاصله بسیارى گرفته است.
قیصر امین پور در سال ۱۳۶۷ شعر مى سراید با عنوان "عصر جدید". در این شعر
كه باز از مجموعه "آینه هاى ناگهان" انتخاب شده فضاى افسون زده جهان معاصر
را بیان مى كند، فضایى برى از یقین و ایمان انسانى، ما در عرصه احتمال به
سر مى بریم/ در عصر شك و یقین/ در عصر پیش بینى وضع هوا/ از هر طرف كه
باد بیاید/ در عصر قاطعیت تردید /عصر جدید/ عصرى كه هیچ اصلى / جز اصل
احتمال، یقینى نیست/... در این شعر در واقع بخش هایى از این فضاى معاصر در
جهان بیان شده است. فضایى كه انسان را در حد ماشینى قابل كنترل به نقطه
حضیض كشانده است و در پایان شعر كه قیصر مى نویسد:
"من از تو ناگزیرم/ من/ بى نام ناگزیرتو مى میرم/".
و سرانجام او كه بدون "نام ماندگار او" نمى تواند به این زیستن ادامه دهد،
نامى كه برایش راهگشاست و زیستن اش را به جملگى تحت الشعاع قرار داده است.
یكى دیگر از مشخصه هاى شعر قیصر امین پور استفاده از سازه هاى زبان گفتار و
عامیانه مردم است، او در اشعارش در قالب هاى مختلف بسیارى از مشخصه هاى
زبان گفتارى را در اشعارش مى آورد. گاهى هم این فضا این قدر یكدست و صمیمى
مى شود كه احساس مى كنى كسى در شعرهایش تو را خطاب قرار مى دهد، این همان
احساس شراكت در شعر دیگرى است.
این شعر تو را به درون خودش دعوت مى كند و حرف هاى اش را براى تو مى زند،
او مى داند باید كجاى روان مخاطب را نشانه گرفت، شعر مى داند باید به كجا
نفوذ كند. در شعر "رفتار من عادى است" مى نویسد:
"رفتار من عادى است/ اما نمى دانم چرا/ این روزها/ از دوستان و آشنایان/
هر كس مرا مى بیند/ از دور مى گوید/ این روزها انگار/ حال و هواى دیگرى
دارى/ اما/ من مثل هر روزم/ با آن نشانى هاى ساده/ با همان امضا/ همان
نام/ و با همان رفتار معمولى/ مثل همیشه ساكت و آرام/...
این رفتار عامیانه و روان با زبان، شعر را در رابطه مستقیم و بى واسطه با
مخاطب قرار مى دهد، رابطه اى كه مخاطب جداى از شعر نیست، بلكه جزیى از
فرآیند آفرینش معناست و همواره خود را در واژگان این اثر در مى یابد. در
این نوع نگاه به زبان، مخاطب در مى یابد كه شعر امروز قرار است زندگى روز مره
او را تصویر و توصیف كند، نه آن كه با واژگانى كه از تبار قرون گذشته اند
زندگى معاصر آنها بیان شود. این نوع شعر اگر چه ممكن است به عقیده برخى حتى
نثر به نظر برسد، اما در كلیت شعر منطقى حكمفرماست كه آن را از نثر فاصله مى دهد.
به عنوان مثال شما در نثر و منطقى كه بر آن حكمفرماست نمى توانید به اصطلاح
پرسش هاى تخیلى و برش هاى مقطعى از مكانى به مكانى و از زمانى به زمان دیگر
بدون رعایت منطق نثر و نوشتار تان داشته باشید، اما در شعر و به خصوص در
این دست اشعار، منطقى كه حكمفرماست به شاعر اجازه مى دهد كه از هر درى سخن
بگوید فقط باید حس كلى شعر را در نظر بگیرد و خط مماس اندیشه و تخیل
شاعرانه را با واژگان حفظ كند. امین پور در اشعارى كه در قالب سپید سروده
به این منطق رسیده است و شعرش اگر چه از زوایاى مختلف زندگى و مشخصه هاى
عینى آن مى گوید اما ساختار كلى آن رعایت مى شود.
امین پور هیچ گاه از اوضاع اجتماعى كه در آن مى زیسته بى تفاوت نگذشته است.
او دریچه هاى آگاهى اش را بر دروازه هاى بزرگ سرزمین هاى جهان گشوده است و
هر اتفاقى كه بیفتد اندیشه او از آن گریز نخواهد داشت.
قیصر امین پور در یك شعر بلند كه اسفندماه سال ۱۳۵۹ براى جنگ و شهرش دزفول
سرود همیشه در ذهن مخاطبان و شاعران خواهد ماند.
"مى خواستم/ شعرى براى جنگ بنویسم/ دیدم نمى شود/ دیگر قلم زبان دلم
نیست/ گفتم باید زمین گذاشت قلم ها را/ دیگر سلاح سرد سخن كار ساز نیست/
باید سلاح تیز ترى برداشت / باید براى جنگ/ از لوله تفنگ بخوان/ با واژه
قشنگ/ مى خواستم/ شعرى براى جنگ بگویم/ شعرى براى شعرخودم -دزفول-/
دیدم كه لفظ ناخوش موشك را/ باید به كار برد/ اما موشك/ زیبایى كلام مرا
كاست/ ... (مجموعه از تنفس صبح).
در این اثر بلند قیصر قلم را كارساز نمى داند و مى خواهد با واژه فشنگ سخن
بگوید، اگر چه شاعر توان كشتن ندارد اما واژگان او كارى مى كنند كه تاب
ایستادن براى دیگران میسر شود. در واقع در چنین شرایطى شاعران احیاگر آرمان ها
و ارزش هاى والاى انسانى هستند، ارزش هایى كه انسان ها را به سمت هدف شان
ترغیب مى كند.
قیصر امین پور در قالب هاى دیگرى هم، همانطور كه پیشتر نوشتم طبع آزمایى
كرده است. از این قالب ها دوبیتى و رباعى را مى توان مورد بررسى قرار داد.
اشعارى كه امین پور در این قالب ها مى سراید در واقع در ادامه روند كلى
اندیشه او و تفكر غالب او در عرصه شعر است.
نه از مهر و نه از كین مى نویسم
نه از كفر و نه از دین مى نویسم.
دلم خون است، مى دانم برادر
دلم خون است، از این مى نویسم
...
موسیقى شهر بانگ "رودارود" است
خنیا گرى آتش و رقص و دوداست
برخاك خرابه ها بخوان قصه جنگ
از چشم عروسك كه خون آلود است
در این اشعار اگر چه كمكى به لحاظ زبانى با اشعار قیصر كه در قالب سپید
سروده است فاصله احساس مى كنیم، اما جان مایه شعر و بافت زبان با هم
همخوانى دارند و در نهایت قالب هم این مثلث را كامل مى كند.
دستى زكرم به شانه مانزدى
بالى به هواى دانه ما نزدى
دیرست دلم چشم به راهت دارد
اى عشق، سرى به خانه ما نزدى
صمیمیت سیال در این اشعار با فضاهاى ما قبل خود تفاوت هاى بسیارى دارد و در
توالى منطقى ادامه زبان رباعى و دوبیتى در شعر فارسى است، اگر چه این توالى
منطقى دیرى است تكاپو و توان كمترى نسبت به سایر قالب ها دارد.
قالب دیگرى كه قیصر امین پور اشعار قابل توجهى در آن
سروده، قالب غزل است. قیصر نگاه تازه اى به قالب غزل دارد، آنگونه كه ما
فضاهاى دیروز غزل را در آن نمى بینیم، او به درستى در یافته كه این قالب
نیاز به فضاى زبانى تازه دارد و مخاطب امروز از شاعر امروز توقع دارد با
واژگان آشناى او برایش شعر بنویسد تا روزگاران آینده هم از روزگار ما
یادگارى زبانى داشته باشند. امین پور این فضا را به درستى درك كرده است. او
در غزل هایش از آدم هایى حرف مى زند كه ما هر روزه با آنها مواجهیم، گاهى
با آنها حرف مى زنیم، از كنارشان بى تفاوت مى گذریم، یا ابزار هایى كه با
آنها در ارتباطیم، از ماشین، ساختمان هاى بلند و برج ها تا اتوبان ها و
هویت چهل تكه انسان ها. حالا ممكن است نمونه هاى كلى اى كه دارم داراى
مصادیق مشخص و ثابت در شعر قیصر نباشند، اما موضوعاتى كه او به آنها مى پردازد
از همین جمله اند.
خسته ام از آرزوها، آرزوهاى شعارى
شوق پرواز مجازى، بال هاى استعارى
لحظه هاى كاغذى را روز و شب تكرار كردن
خاطرات بایگانى، زندگى هاى ادارى
روى میز خالى من، صفحه باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامى از ما یادگارى
(ابیاتى از شعر لحظه هاى كاغذى)
بخشى از زندگى انسان معاصر در این چند بیت آمده است. البته مسأله در این
شعر شاید یكى این باشد كه فضاهاى تكنولوژى زده انسان را از هویت به ودیعه
نهاده شده در او جدا مى كند و نمى گذارد آنگونه كه در شأن و مقام انسانى
است به ویژگى هاى اعلى انسانى برساند. در چند بیت از ابیات غزل هاى مختلف
قیصر مى توان باز این مسأله را حس كرد.
چشم ها پرسش بى پاسخ حیرانى ها
دست ها تشنه تقسیم فراوانى ها
...
عمرى به جز بیهوده بودن سر نكردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نكردیم
دل در تب لبیك تاول زد ولى ما
لبیك گفتن را لبى هم تر نكردیم
...
شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنید
مگر مساحت رنج مرا حساب كنید
....
دلم قلمرو جغرافیاى ویرانى است
هواى ناحیه ما همیشه بارانى است
در این ابیات همه انسان در پى هویت اصیل و گمشده خویش است اگر چه به صراحت
از عذاب و پرسش ها و جغرافیاى ویرانى حرف مى زند اما مرادش تخریب "انسان"
نیست بلكه تلاش او را هدف قرار داده است. قیصر تلاش كرده در این غزل ها
انسانى را مورد خطاب قرار دهد كه براى انسان بودن اش نشانه اى غیر از صورت
انسانى نمى پندارد.
در این فضا باید به دقت این شعرها را خواند و تحلیل كرد و شاید پاسخ به
تمام این اشعار غزلى است كه امین پور را در موقعیت ویژه اى در بین شاعران و
مخاطبان قرار مى دهد. غزلى كه به تمام اندیشه هاى انسانى پاسخ مى دهد،
اندیشه هایى كه انسان را زرد و پائیزى مى پندارد.
در این غزل مى گوید:
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه ى دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهى بخواهید، اینك گواه
همین زخم هایى كه نشمرده ایم!
دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم.
به گمانم این غزل به نوعى بیانیه زیستى قیصر امین پور باشد. او كه سراپا
اگر زرد و پژمرده باشد، دل به پائیز نمى سپارد. اگر خنجر دوستان به گرده اش
برسد باكى برایش نیست. چون او هستى را آن گونه عاشقانه مى بیند كه مناسبات
انسانى و حساب و كتابى براى چندان معنایى نخواهد داشت.